واسمون یه همسایه جدید اومده ، روز اول که خانومشو دیدم بچه کوچیکش بغلش بود میگفت شوهرم تا همین چند وقت پبش با منو بچم حرف نمیزد ، چون ازم خاسته بود سقطش کنم
طفلی نه ماهشه پسره ، دوتا بچه ۴ و۶ ساله دیگه هم دارن تا اینکه سه روز پیش
خانومه یهو جیغ و داد با لباس خونه زد شیشه های درو شکوند بعد فرار کرد ، بچه هاش هم گریه گریه دنبالش که باباهه بچه کوچیکش رو سپرد بما رفت اونیکیا رو پیدا کرد، الان سه روزه آقاهه تک و تنها داره ازشون نگهداری میکنه ، کوچیکه یکسره بغلشه ، این خانم که بزور بچشو نگه داشته چرا پس ولش کرده حداقل شیرخوارش رو میبرد😢
نه شوهرع فقط نگاه میکرد، بعد که زنه رفت مرده میگفت زنم وسواسه روزی سه بار بچها رو حموم میبره میسابه جون تو تنشون نموندع ، وقتی آقاهه جلوشو گرفته زنه عصبانی شده