خواهرم از من بزرگتره ۶ سال ولی همیشه با من لج بود ب خدا دلیلشو نمیدونم اون دیر ازدواج کرد من مجبور شدم بمونم وبعدشم ک عقد کرد ونامزدش فوت شدبازم مجبورم کرد بمونم و ازدواج نکنم جالب اینجاس ک الان ک ازدواج کرده ویه بچم داره اونه ک بهم متلک میندازه از دستش خسته شدم من خیلی خوشبختم ولی فقط وفقط ب خاطر حرفای اونه ک میخوام زودتر ازدواج کنم پشت سرم حرف میزنه چند وقت پیش دعوامون شد کتکم زد وتموم خواهرا باهاش قطع رابطه کردن حتی مامانم بابام تاروزی ک زنده بود از دستش زجر کشید منم همینطور منو مریض کرده بیماری استرسی دارم وقتی میبینمش شبش تنگی نفس میگیرم ودوساله تحت درمانم نمیدونم چیکار کنم سایه ی شومش از زندگیم بره من عاشق خواهرامم همشون فرشتن ولی این یکی نمیدونم چرا اینوریه ب نظرتون چیکارش کنم ب خاطر حرفای اون دارم با یه ادم مزخرف اشنامیشم 😥😥😞😞
ول کن حرفای اون و مگه مهمه چی میگه
خب باید سعی کنی باهاش کنار بیای بنظرم
خواهرته،معمولا خواهرا هر کاری هم کنن از ته قلب هنو دوست دارن
خودتو بدبخت نکن باز میاد سرکوفت میزنه
اشتباه نکن بخاطر اون فردا بازم بخاطر زندگیت میخواد متلک بگه پس یه انتخاب خوب کن تا ازدواج خوب داشته باشی لااقل از دستش راحت شی از چاله نیوفتی تو چاه
به هر خل و چلی اهمیت نده حتی خواهرت باشه
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
