چهارده ساله بودم با پسری بعد از یک سال التماس و گریه هاش دوست شدم همه جوره میگفت دوستم داره حاضر نیست ولم کنه ما پنج سال باهم دوست بودیم و رابطه ج ن س ی داشتیم منم فکر میکردم که دیگه زنش شدم رفته رفته تو دوستی دیدم کتکم میزنه در حد مرگ انقدر که کبود میشد بدنم اما عاشقش شده بودم و حاضر نبودم بره اخه من یه پدر مادر خیلی بد داشتم که اونام همیشه کتکم میزدن و تحقیرم میکردن زندانیم میکردن خسته بودم فقط میخواستم برم از خونشون تا اینکه خواهرم به پدر مادرم گفت این با یه پسره رابطه ج ن س ی داشته اونام دیگه پدرمو در اوردن و در اخر از خونه انداختنم بیرون و منم رفتم با شوهرم ازدواج کردیم الان 3ساله از ازدواجمون میگذره من هفت ماهه باردارم اما فهمیدم شوهرم بهم خیانت میکنه تا اینکه تلگرامشو هک کردم یه روز دیدم به یکی از مشتریاش پیام عاشقونه زد منم دیگه طاقت نیاوردم زنگ زدم فوشو کشیدم بهش گفت نه من ندادم گفتم ببین من هکت کردم خلاصه خواهرم گفت ببخشش تو حامله ای و خانواده ام که نداریم بخشیدمش اما باهاش قهر کردم تو عذاب بودم تا اینکه گفتم اگه یه بار دیگه تکرار بشه هر بلایی سرت میارم گفت باشه یه روز که از بیرون اومدم دیدم نشسته تو تاریکی بقلش کردم و دلم براش سوخت رفت دستشویی یهو گوشیش پیام اومد همون زنه بود تمام بدنم سرد شد بچه تو شکمم داشت شکممو میشکافت شماره زنه رو گرفتم باهاش حرف زدم گفت شوهرت منو ول نمیکنه من شوهر دارم یه پسر سیزده ساله دارم هی بهم پیام محبت امیز میده خلاصه از اون روز برای خودمم مردم الان مریض شده هی بهم فوشای بد میده و زور میگه خسته شدم چه دنیای بدیه میخوام بمیرم دیگه