راه های دفع چشم زخم

بنده خدا 

اگه انقدر خباثت داشت نمیگفت بهتون شنا با تلقین زیاد جذبش میکنید اتفاقهای بد رو ...

خواهشا در مورد دیگران اینطور قضاوت نکنید که ممکنه قضاوت بشید

به قوله بندهذخدایی چشم نظر سنگو میترکونه چه به برسه به آدمیزاد من خودمم بارها چشم نظر زندگیمو بهم ریخته شوهرم یه آدمی بود احساسی آروم شاد هر چی میگفتم نه نمیکفت یهو کلا برعکس شد  تا بچه نداشتم میگفتن اجاق کور بچه که اوردم گفتن میخواد جاپاشو محکم کنه تو سومین بارداربم که حتی بهم تبریک نگفتن پنج ماه خونریزی کردم بلاخره اول ماه هشت بچم دنیا اومد ولی بعد چهار روز فوت کرد همش از چشم نظر اطرافیانه خدا لعنتشون کنه که اینقدر تنگ نظرن

مثل من😂😂😂😂حتی میترسم ب چیزی فکر کنم.میگن قبل تعریف یا توفکرتم اومو حتی سه با بگو ماشاءالله لا قوه الا بالله العلی العظیم

وقای کسی میگه چشمم بده پس حسود نیست این حرفا چیه یعنی هرکی چشمش شور باشه حسوده؟من اصلا و ابدا حسود نیستم حتی برا دشمنم ولی چشمام گاهی شور هست ک اونم ذکر میگم قبلش.درضمن کسایی ک اینجورین انرژی چشم سونشون زیاده .اینجور آدما اگه بتونن و بلد باشن میتونن تو راه درست ازش استفاده کنن.درضمن شما خودتون انرژی منفی میدین ک اتفاق میوفته

نه . مثلا چند بار شده از حسودی کم مونده گریه کنه .

میره کل پیچای اینستای فامیلارو پیدا میکنه نگاه میکنه کلی حسودی میکنه .

چند بارم در بیمارستان بستری شده گفته اعصابمه :( 

مثلا رفته بودم مسافرت . همه عکسامو نگاه کردن .

دخترش گفت مامان ببین  این عکسارو . روشو برگردوند اونر نگاه نکرد .اونم جلوی جمع . همه هم دیدن . تا حالا هم نگفته بیار ببینم .

میره پیجای اینستای فک و فامیلارو نگاه میکنه از حسادت کم مونده میزه . مریض میشه در بیمارستان بستری میشه .

میگه از اعصابمه  

خب اینا از حسادت نیست ؟

اومد جهزیمو دید . زن عموم گفت بزار یه فیلم بردارم .

برگشت گفت چرا فیلم برمیداره ندید بدید و.... 

در حالی که جهزیه دختر خالش کلی فیلم جمع کرده بود به ما هی نشون میداد یه هفته قبل من .

میگفت جهزیه اینو جمع میکنه میبره به همه نشون میده همه تعریف میکنن از جهزیم . 

شما به این پی میگید اگه حسادت نیست ؟؟؟ 

عزیزم هر چی هست. خیلی گناه داره درموردش اینطوری حرف میرنید خیلی گناه داره به خدا به خاطر خودت میگم خدا قهرش میگیره اوندقت ممکنه خودت یا بجه هات خدای نکرده تو خانواده شوهرت دقیقا تو همچین موقعیتی قرار بگیری 

ِتو از دل اون خبر نداری. هر چه قدر هم بگه

ممکنه که شنیده بهش گفتین چشمت شوره واسه اون نگاه نکرده 

شایدم بترسه چشم بزنه😕

البته اون یکی پستتونم دقت کنید اینا نبود.گفتین خودش میاد میگه چشمام شوره....منم ک نمیشناسمش و نمیتونم قصاوت کنم خودتون بهتر میدونید.در کل بعد رفتن هر مهمان اسپند و کندر دود کنید.

اره خبر ندارم .

منم نمیگم کار خوبی نمیکنه .

حق هم داره شاید .

البته وصع مالیشون خیلییی خوب بود . 

یه دفعه نمیدونم چی شد یکم وضعیت مالیشون بد شد .

فکر کنم از اون موقع اونطوری شده .

حتی الان داره مامانبزرگمو راضی میکنه خونشو که ارثیه خاله هامه بفروشه  بده به زن دایی ام . 

هرروز میره توی گوش مامان بزرگم میخونه .

مامانبزرگمم به همه گفت ،گفت میاد میگه حیات رو بفروش بده به من . 

در حتلی که تنوی همون حیاط طبقه دوم زندگی میکرد 

از حسادت مردم ، از اون خونه اومد بیرون رفت مستاجری .

مامانبزرگمم میگه بیاد دوباره بشینه . (خونه مال مادربزرگم و خاله ها و مامانمع) 

ولی اون میگه نه خونه رو بفروش بده به من . من برم خونه بخرم . دایی ام هم هیچی نمیگه .

نمیدونم واقعا چرا اینطوریه ؟؟؟ 

اره قضاوت سخته .

نه ... همه فهمیدن از حسادته . 

وگرنه میاد خونمو میره  به همه وسایلامم نگاه میکنه تک به تک .

کاش تنها حسادت منو میکرد . 

حسادت کل فک و فامیلامو میکنه . من شماره عروس عموم رو ندارم . پیدا کرده بود رفته بود پیچشون . اومد گفت رفته بودن مسارت عکساشونو دیدم و...... کم مونده بود گریه کنه . ... 

اره خوبیش اینه میگه .

میدونم حسادتشم دست خودش نیست .

واسه همین من باهاش بدرفتاری نمیکنم .

یه دفعه چشاش پر از اشک میشه میفهمه کسی مثلا گواهینامه گرفته . یا کسی خونه خریده . بشدت ناراحت میشه .  چند بارم به خاطر این بشتری شده در بیمارستان .

به مامانم میگه از اعصابمه . ( میدونم به خاطر اینه که خودش نداره ) 

ازوقتی باردار شدم پیش همه میگه من میخوام برم دکتر منم پسر دار بشم . دوتا دختر داره .. منم میگم اره برو . 

فکر میکنع اگه پسر دار بشهمثلا شاهزاده میشه .

اگه بستری میشه پس شکی توش نیست از اعصابشه چون میگی سریع مر چشماش اشک میشه.پس باید خیلی مشکلش اعصابش شدید باشه ک بستری میشه و دست خودشم نیست بیچاره.

اره .منم به رفتاراش دقت کردم . دست خودش نیست .

وگرنه در کل بگم من دوسش دارم . 

و دلم میخواد همه چی بخره برای خودش . 

یه بارم دخترش تازه به دنیا اومده بود . مامانش سیسمونی نخرید ..هیچی نخرید .

یه خانم رو دید که داخل کریر بچه شو میبره . 

ناراحت و عصبی شد و کم مونده بود گریه کنه .

کلی بد و بیراه به دایی ام گفت (البته پشت سرش ) 

منم فقط نگاه کردم .

نتونستم بکم خب مامان اون خریده سیسمونی رو . مامان تو نخریده ( خودش میدونست مادره دختره خریده، )