ی دختر خیلی باهوش و بامزه بودم
۳ سالم بود ک ی روز مامانم حالش بد شد ولی بهم گفت ب کسی چیزی نگم
همینجوری بدحالیاش بیشتر میشد تا جایی ک رفتیم دکتر و فهمیدیم ک سرطان داره
تومور مغزی اولین درد زندگیم بود
ی دختر ۳ ساله ک بی مادریو تجربه کرد
مامانم نمرد ولی ۲ سال همش دعوا و آلاخون والاخون و بی سروسامون بودم
یادم نمیره موهای تا کمر مامانمو باس ماشین میکردن ک بتونن عمل کنن و من چقدر گریه میکردم
تا پنج سالگی حال مامانم بد بود همش یزد اصفهان تهران باس میرفتیم یا مامان باابم میرفتن (ماخودمون تو شهر اردکان تو استان یزدیم)
منم خونه عمه عمو خاله مامبزرگام بودم
خلاصع خیلی سختی کشیدم