حدود دو سه سال پیش رفتیم بودیم بازار امامزاده حسن بعد یه پسره یه چاقو گذاشته بود رو کمرم سرشم گذاشت رو شونم گفت هیس منم داشتم از ترس خودمو خیس میکرردم مادر پدرمم جلو بودن هیچی هم نمی تونستم بگم جالبه پسره اصلا دست بهم نزد خیلی برام سوال بوده هدفش چی بوده؟؟
الهی و ربی من لی غیرک انصافا خودمونیما همیشه خدا هوامونو داره دورش بگردممممممممم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اخه عزیزم بعضیا مریضن شاید اخراش بوده دیکه اومده سرشو چسبونده شما یه کاری باخودش کرده چون من یکی از فامیلامون گفت تو تاکسی بودم یکی کنارم بوده روپاش روزنامه بوده همش نگام میکرده بعصی وقتام کمی از کنارم بهم میخوردیم وقتی پیاده شده دیده گوشه مانتوش کثیفه🤢🤢