چهار ساله عروس ما شده، هر چهار سالش جنگ و دعوا . سر اندک کاری جنگ راه میندازه. همه میگن مامانم براش فرشتس از بس خوبی میکنه بهش. ما هم که خواهر شوهراشیم هیچ حرفی بهش نمیزنیم....
نمیتونه ببینه ما دور هم بخندیم و با داداشمون شوخی کنیم و سریع یه چیزی میگه که بخوره تو ذوقمون و ساکت شیم ، اگ چیزی بخریم سررررریع میره مثل همون میخره.
چن روز پیش خونمون بود به من دستور میده که کارای بچشو انجام بدم .... وقتی خونمونه مثل ملکه رو مبل تکیه میده و از سر جاش یه سانت تکون نمیخوره و ما هم براش هیییچ کوتاهی نمیکنیم. پیام میده به من که چرا فلانیتون این حرفو گف، چرا اینجوری با من برخورد کردین ، چرا احترام منو نگه نمیدارین، با اینکه سوسن جان از دهنمون نمیفته . 😏😏😏😏
روز نامزدیم اینقدر ترکیبشو مسخره کرده بود که همه به مامانم میگفتن چرا سوسن اینقدر ناراحته که بعد چن روز گفت چرا نامزدی غزل اونقدر با شکوه برگذار کردن طرف نامزدش و مال منو شما خوب برگذار نکردین☹️،☹️☹️☹️ با اینکه از وسایلی که سر عقدش خریده بودیم براش ، خداییش هرکی اومد خونمون و دید دهنش باز مونده بود و میگفتن ما هم سر خرید عقدمون سوسن رو میبریم با خودمون.
اینقدر نفرین کرد و گفت غزل خودتون نامزده و سر خودتون بیاد که بهم خورد نامزدیم، حالا بهم خوردن اونکه لطف خدا در حق من بود ولی خب خیلی ناراحت میشم که نفرین میکرد .....
حالا الآنم دوباره جنگ راه انداخته سر اینکه شما به خواهر من بی احترامی کردین😑😑😑😑😤😤😤😤😤😤😤😤😤😤😤
تازه اینم بگم که یه مدت مامانم براش نهار و شام میپخت که خانم نمیرسیدن کاراشونو انجام بدن😑اما دیگ داداشم جلوشو گرفت چون خیلی داشت لنگر مینداخت بی جنبه😒