قبل از عروسیم با همسرم خواب بودیم، یهو احساس کردم ی چیز داغ اومد سمتم رفت تو سرم بعدش سردرد داشتم و صورتم پر از دون دون و پوسته پوسته بود،همشم سرم داغ بود و درد میکرد مدام باهمسرم دعوا میکردیم و خیلی عصبی بودم.همش دوس داشتم به شوهرم الکی گیر بدم.داییم منو دید دست کشید سرمو گفت دایی از تو احساس گرما میکنی؟گفتم آره.به مامانم گفته بود جادوش کردن.بعدم گف روز جمعه با گلاب تو ی ظرف سوره تبارک اگه اشتباه نکنم بنویس و توی ظرفو آب کن برو حموم غسل کن آب کاسه رو بریز سرت بیا بیرون.همین کارو کردم خدا شاهده هم حالم خوب شد هم تا ی ساعت بعد پوست صورتم درد سرم خوب شد.اما همسر جان همچنان هاپو ماند😁من درست شدم
ما چندبار خونه پدریم که خیلی قشنگ و بزرگ پیدا کردیم و خونمون متاسفانه زندگی مادر پدرم از هم پاشید و به طور عجیبی هرکدوممون دور از هم افتادیم
خدا باعث و بانیشو لعنت کنه
همیششششههههه غصه میخورم
ما نمیدونستیم اون جادوهارو باید انداخت تو آب و برادرم روی گاز آتیش زد 😓😔😔
این چیزا واقعیت داره فقط خدا اون کسی که برای نابودی زندگی بقیه جادو و طلسم میبنده لعنت کنه و روز خوش نبینه
من بگم شاید کسی باور نکنه ولی قسم میخورم این اتفاق باعث شد من به سحر و جادر اعتقاد پیدا کنم جریان از این قراره که جاری بزرگم سر یه داستانی با من لج افتاد و کینه به دل گرفت ولی به روم نیاورد وظاهرن باهام خوب بود یه روز رفته بود خونه مامانش برگشتنی برام آش اورد و گفت آش نذریه برات اوردم چون تو آش دوست داری گفتم بیارم منم ساده نشستم با کمال میل خوردم بعدش شوهرم که رابطمونم خیلیخوب بود بهم زنگ زد ولی نمیدونم چرا بی دلیل انقد باهاش بد حرف زدم که کارمون به دعوا کشید شاید باور نکنید من نشسته بودم وسط خونه و داد میزدم می زدم تو سر خودم که من طلاق میخوام همه ریخته بودن خونه ما منم هی گریم میگرفت و با صدای بلند میگفتم طلاق میخوام تا اینکه یه دفه به خودم اومدم و یاد اون اش اوفتادم هی سوره ناس و فلق و زیر لب خوندم تا اروم شدم واز شوهرم معذرت خواهی کردم جاریمم که اونجا بود چشماش داشت از حدقه در میومد
