تا شوهرت راضی نشده کاری نکن
من یک سال رو شوهرم کار کردم هی عکس بچه فیلم شیطونی و شیرینی بچه بهش نشون دادم
گفت اوضاع مالی گفتم ما همینیم کسی کمکمون نمیکنه کار انچنانی هم پیده نمیکنیم همینی هستیم که هستیم
هی گفتم و گفتم و قتی بچه برادر شوهرم به دنیا اومد یک سال پیش هی میرفتیم پیشش میدادمش بقلش دزدکی کسی نفهمه میگفتم ماهم ازینا میخوایم ببین چه نازه و ..... خلاصه هی گفتم و گفتم تا تابستون پیش که ماشین خریدیم گفت دیگه اقدام کنیم بعد ماشین رو دزدیدن حال روحیمون بد شد بعدم پدر شوهرم مریضشد بود تا قبل اربعین خبر بارداری یکی از دوستامون رو شنیدیم من خیلی ناراحت شدم که چرا ما بچه دار نشدیم بهش گفتم یخوردخ فکر کرد و اینا
بعد که به دوستش تبریک گفته بود اونم گفته بود نوبت شماهست و اینا شوهرم خودش گفته بود که ماهم ی فکرایی کردیم حالا
بعد یکی دوماه که گذشت قرص اسید فولیک خوردیم و اقدام کردیم الان انقدر حساسه رو من و ازمایش و اینچیزا