2733
2734
عنوان

همسر خوبی نبودم

3735 بازدید | 149 پست

تو سن 22سالگی ازدواج کردم. از اول دوسش نداشتم ولی اون التماس میکرد پسش نزنم .گریه میکرد و به معنای واقعی عاشقم بود. بارها تو نامزدی بش گفتم بدرد هم نمیخوریم ولی اون گریه میکرد و من دلم میسوخت

از اول یه خونه حومه شهر داش ک حیاط مشترکی با خونه پدرش داشت ولی من گفتم من خونه داخل شهر میخوام و پدرش قسم خورد که خودم ظرف شش ماه میخرم و من حرفم دو تا نمیشه و زمین دارم و میفروشم و میخرم. و من جهازمو بردم اون خونه و با هزار امید چیدم . اون زمان همسرم تازه قبول شده بود برا کارش ولی هنوز شروع بکار نکرده بود. و هرچی میگفتم چشم میگف ولی خوب میدونید که نداشتن درامد یه روزم سخته. بعد سه ماه رفت دوره اموزشی برا کارش منم رفتم خونه پدرم و بعد یک ماه اموزشش تموم شد محل کارش مرکز استان بود .پدرم اونجا خونه خالی داشت با وسایل مختصر. منم رفتم به اون خونه. از روزی ک رفتم خانواده شوهرم هرروز یه برنامه داشتن ک وسایلتونو کامل ببرید. شما ک اونجا هستید. ما خونمون قدیمیه و میخواد بریزه رو سرمون و چرت و پرت

اینم ته اونهمه قول 

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731

تا الان که خوب بودی بقیه اش؟ 

 اینجا ایران است رو برای تحقیر به کار نبرید💔هیچ چیز خطرناکتر از این نیست که جامعه‌ای بسازیم که در آن بیشتر مردم حس کنند که هیچ سهمی در آن ندارند. مردمی که حس می‌کنند سهمی در جامعه دارند از آن جامعه محافظت می‌کنند، ولی اگر چنین احساسی نداشته باشند، ناخودآگاه می‌خواهند که آن جامعه را نابود کنند.- مارتین لوترکینگ

منم به همسرم گفتم طلاق منو بده. گفتم چ وعده ها داد پدرت دخترم دخترم کرد. خونه حومه شهر ارزش نداره ولی من با سرافکندگی باید جهازمو بردارم. بیرونمون کردن. و گفتم لابد تو هم مث بابات دروغگو و دورویی و مدام بحث میکردم و گریه. شبا تا صبح تو حال بیدار بودم و گریه میکردم 

بعد خوب پدرم هم راضی نمیشد جدا شم منم رفتم کلی دروغ درباره همسرم گفتم به پدرم. گفتم بددهنه. پدرم بش گف چرا بد دهنی کردی و خلاصه بحث کرد ولی همسرم اصلا نگف دروغه یا هیچ فقط سکوت .بعد پدرم اومد به من گف دخترم من حتی سیلی بهش زدم این مرد سرشو بلند نکرد تو چشام نگاه کنه چطور تونسته اون حرفایی ک گفتی بزنه اینجا من دلم لرزید ولی لو ندادم به پدرم. پدرم رف حق طلاقو از شوهرم گرف به من گف یه فرصت بش بده درس نشد جدا شو.

2740

منم به همسرم گفتم من قلبم مچاله شده. وسایلم تو اون خونس ولی پام نمیکشه برم برشون دارم خلاصه که گف باشه من با خانوادم قطع رابطه میکنم و خودم برات زندگی میسازم فقط بهم زمان بده. تا همین الانم نگفته چرا اون دروغا رو گفتی. خلاصه چهار ماه بعد ازدواج ما تا پای طلاق رفتیم و خانوادش کوتاه نیومدن گفتن وسایلتونو ببرید 

تا سه ماه قطع رابطه بودیم بعد خانوادش اومدن و همسرم ادمیه که بی من جایی نمیره حتی سوپر بگم کار دارم میگه با هم انجام میدیم بعد میریم با هم. خلاصه من میدیدم شوهرم دلش میخواد بره ولی بخاطر من نمیره و فشارشم بالا میرف منم گفتم باش برم. خانوادش رو مخم بودن خصوصا مادرش مثلا هربار میرفتیم خونش اگر خورش داش میگف این اخرین بسته گوشتمونه. یا اخرین مرغه و...  .منم به همسرم میگفتم کوفت خوردن بهتر از شنیدن این حرفاس. بعد مادرش تو حیاط بود به همسرم گفتم بیا فریزر رو ببین. چرا منو ناهار میاری اینجا ک همچی چیزی بشنوم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز