رفته بودم خونه مادر شوهرم یکی از فامیلاشون اونجا بود رفتم نشستم و یکم احوال پرسی کردم یکم گذشت مجبور شدم برگردم خونم شب دوباره رفتم خونه مادرشوهرم مردک ۶۰ سالشه چایی بردم گف عه موهاتو رنگ کردی گفتم نه گفت خیلی ناز شدی با یه لبخند ملیح انقد بدم اومد
چقد بعضیا وقیحن واقعا
از مدل نگاهش و نظر دادنش حالت تهوع گرفتم
خدایا شکرت . مامان جونم من و بابایی روز شماری میکنیم برا دیدنت .الهی دور پسر نازم بگردم .🥰🥰🥰🥰میشه برا سلامتی پسرگلم واینکه سالم بیاد بغلم یه دونه صلوات بفرستین🤩🤩🤩🤩💋💋💋💋ممنوووونم
برادر شوهرم یه بار به من گفت اصلا عوض نشدی مریم جون
باشه =لطفا خفه شو سرمو خوردی،افرادی که دنبال دعوا هستن رو اصلا جواب نمیدم پس فکر نکنید جواب ندارم که بدم ده برابر شما جواب دارم منتها آدم حساب نمیکنم یه عده رو (امضام مخصوص کاربرای بیشعوره از بقیه معذرت میخوام )
شوهرم رو مبل نشسته بود فکر کنم خودشم شنید اما واکنشی نشون نداد اما کلا این مرده اوضاعش خرابه
حتی شنیدم با یه دختره ۲۹ ساله دوست بوده دراین حد همه از کاراش خبر دارن اما دیگه محلش ندادم
اخه ادم چقد باید پرو باشه این واقعا نو بره
خدایا شکرت . مامان جونم من و بابایی روز شماری میکنیم برا دیدنت .الهی دور پسر نازم بگردم .🥰🥰🥰🥰میشه برا سلامتی پسرگلم واینکه سالم بیاد بغلم یه دونه صلوات بفرستین🤩🤩🤩🤩💋💋💋💋ممنوووونم
چایی رو میریختی روش.یکی از فامیلای مام به مامانم گفت حاجی چی گیرش اومده...مامانم زردآلوهارو زد تو سرش من همچین ترسیدما.بابامم نبود.مرده قرمز شد پاشد رفت😂😂😂