از وقتی ازدواج کردم برادر شوهرم خیلی با شوهرم ارتباط نمیگرفت
برام جای تعجب بود مجرد بود خیییییلی کم خونمونمیومد
نسبت به خیلی بی احساس بود
الانم زن گرفته دو ساله
از وقتی من جاری داردشدم با اینکه من چند سال بزرگتر م جاریم هیچ وقت نه یه دونه زنگ نه اسمس نه احوال هیچ وقت نگرفته
اون اوایل من چند بار زنگ و اسمس احوال گرفتم دیدم خودشون نمیخوان ارتباط باشه من کناره گیری کردم
الان دیگه اصلا حوصله شونو ندارم چون نه من خونه خریدم تبریک گفتن نه بارداریم نه هیچی
مادر شوهرم همش بچه مو میگیره بغلش میگه زن احوالتو میگیره من خیلی خودمو میخورم
انگار ما تلفن نداریم
الانم میخوان بیان خونه مادر شوهرم نمیدونم چجوری رفتار کنم
مثل غریبه ها با آدم رفتار میکنن