سلام خانمي خوبي
هيچي زندگيه ديگه موندم بخاطر بچم اما راستش ديگه واسم مهم نيست اصلا اون همه دوست داشتنم نابود شد واقعا هيچ حسي بهش ندارم اما يه جور ديگه وانمود ميكنم اطرافيانم فاميلاي خودم با اينكه بشدت ظاهر سازي ميكنم اما از دلم ميدونم خبر دارن همشون نگاهشون يه جوريه
يه مدته يه كار خوب پيدا كردم اما فعلا ميخام درسمو به يه جايي برسونم و تو محيطي باشم كه مربوط به درسمه
مي دوني خودمو همش گول ميزنم عصرا با بچم ميرقصم درگير اشپزي ميكنم خودمو
شوهرم زورگو هست و مستبد با هر روشي نتونستم لاقل يكم تغييرش بدم اما دارم كار ميكنم رو خودم كه بي خيالش بشم كه تا حد زيادي موفق بودم ميدونم اينجور زندگي كردن حقم نيست اما وقتي چاره ايي نيست همين كه بيشتر خودمو عذاب ندم خوبه ادم حسودي نيستم اما وقتي يه زوج عاشق ميبينم بشدت دلم پر ميكشه اونقد نااميدم كه ديگه ختمو دعا هم براي بهتر شدن زندگيم نميزارم 😢