سلام بچه ها امیدوارم همیشه حالتون خوب باشه دیشب یاد یه چیزی افتادم گفتم با شماهم در میون بزارم که خیلی ناراحتم کرد
دقیقا یه سال پیش با شوهرم دعوام شده بود یه ماه بود خونه بابام بودم بعد یه شب رفتیم خونه داییم اونا وزنه داشتن همع خودشونو وزن کردن بعد نوبت من که رسید شوکه شدم دیدم ۶ کیلو تو یه ماه کم کردم
گفتم اخ جون ۶ کیلو کم کردم و یه خنده ی تلخ وقتی سرمو بلند کردم دیدم هیچکی نخندید همه بغضشون گرفت و چشاشون پر اشک
اون موقع بود که خیلی دلم به حال خودم سوخت و اصلا از کم شدن وزنم که آرزوی همیشگیم بود خوشحال نشدم زندگی با آدم جوری رفتار میکنه که وقتی دیگه چیزی برات مهم نیس سر راهت قرار میگیره شماهم اگه از اینجور خاطره ها دارین بگین یکم سبک شیم😓