هنوز مصطفی رو باردار بودم که قرار شد برای دیدنش به اسلام آباد غرب برم ، راه طولانی رو به همراه مهدی که تازه زبون باز کرده بود از اصفهان پشت سرگذاشتم و به اون خونه رفتم ، وقتی درو باز کردم دیدم خونه رو مثل دسته گل تمیز کرده حتی یخچال رو شسته بود و کلی میوه فصل چیده بود توش
روی اجاق گاز یه سینی پر از نون و کباب بود وقتی نگاه کردم دیدم یه دسته گل کنارش گذاشته و عکس خودش رو به همراه یه نامه گذاشته بود همونجا
نامه رو باز کردم نوشته بود
سلام به همسر مومن و مهربون خودم هرچند بی تو موندن توی خونه سخت بود ولی شب رو به سختی تنهایی سر کردم
مدام تورو اینجا میدیدم خداوند نگهدار تو و مهدی باشه که بعد از خدا و امام همه چیز من هستین
ان شاء الله که سلامت برسین
توروخدا به خودتون برسید کمی میوه گرفتم نوش جون کنید مخصوصا اون کوچولویی که توی شکمت خوابیده همیشه گرسنه ست
از همه شما التماس دعا دارم
ان شاء الله که به زودی به خونه امیدم میام
شهید حاج ابراهیم همت
رفت ولی آسمونی شد و نیومد
#شهدا_شرمنده
