یه روز که با مائده دوست صمیمیم داشتیم راه میرفتیم دیدمش گفت با مامانم اومدم اینم بگم که سه سال ازم بزرگتره اونم با دوستش بود گفت میای با هم قدم بزنیم گفتم باشه باد ارومی میومد دم غروب بود خیلی خوب بود رفت چیپس و پفک و.... خرید خوردیم
اهان الان یادم اومد شاید بخواین بدونین چه شکلیه 😌
یه پسر قد بلند چشم و ابرو مشکی با موهای لخت وابروی کمونی
منم یه دختر بور قد متوسط چشمای قهوه ای کمرنگ و ابروی نه کشیده نه هشتی یعنی بین اینا 😂😂😂
اون روز گذشت بعد چند سال یه روز که تو پارک از مائده جدا شدم اومدم دیدم سرکوچه یه خبراییه بعععلله باباش طبقه پایین رو مکانیکی کرده بود