سلام
لطفا رو هوا نظر ندین خودتون رو جای من بذارین
بابای من خیلی خیلی خیلی بیش از حد معمول به من توجه داره و منو دوست داره یه چیز غیر طبیعی و غیر معمولی،، مثلا وقتی از خونه میرم بیرون مثلا میرم دانشگاه تا خود ظهر که برگردم دویست بار بهم زنگ میزنه بدون اینکه کار خاصی داشته باشه، یا مثلا اصلا تحمل اینو نداره که من یه شب هم ازش دور باشه مثلا برم اردو با دوستام اصلا اصلا تحمل همچین چیزی رو نداره یا اینکه میخوام برم بیرون خیلی اذیت میکنه،،، یا مثلا الان ک کلاس مجازی برامون میزارن بعضی اوقات که لازم هست اتاق ساکت باشه چون ممکنه صدا بره من ازش خواهش میکنم نیاد تو اتاق ولی پا میشه میاد و من واقعا حواسم پرت میشه بعد بهش میگم چرا همچین کاری میکنی میگه اصلا تحمل اینو ندارم تو متوجه نمی شی انقدر از تمام وجودم دوست دارم که نمیتونم نیام! (راست هم میگه ادا در نمیاره) من 22 سالمه تا الان اصلا نذاشته کسی بیاد خواستگاری مثلا بیست سالم که بود یه خواستگار از فامیل داشتم ولی بعدا از مامانم شنیدم که بابام خیلی قطعی بهشون گفته اصلااااا همچین حرفی نزنین اصلا نزاشته بیچاره حرفشو بزنه 😐 یا مثلا همش دوست داره بیاد اتاق من بشینه،،، تو همه ی کارام دخالت میکنه از همه دوستام خبر داره از تک تک ویژگی هاشون،،، قشنگ با من مثل یه بچه پنج ساله رفتار میکنه ( اغراق نمیکنم ) میدونید مشکل از کجا شروع میشه از اینکه منم همانقدر بهش وابسته هستم اصلا یه لحظه نمیتونم فکر کنم ازش جدا شم از طرفی دوست دارم ازدواج کنم دوست دارم مستقل باشم ولی وقتی فک میکنم اگه برم اون غصه میخوره دلم نمیاد (واقعا هم میخوره خیلی حساسه ) از زندگیم افتادم با هیشکی روابط ندارم چون بابام نذاشته یا وقتی فک میکنم دور از جونش براش اتفاقی بیفته مطمئن هستم داغون میشم داغون میدونم هر کی اگه این اتفاق براش بیفته داغون میشه ولی من یه چیزی فراتر از اونم اصلا نمیتونم تحمل کنم خیلی بهش وابسته شدم شاید تو تصور شما نگنجه چون واقعا روابطمون واقعا خیلی خوبه با اینکه 22 سالمه هنوز برام شعر های بچگانه میخونه قربون صدقم میره دقیقا عین رفتاری که آدم با یه بچه دو سه ساله داره.