وقتی کاملا دیگه میشه گفت عاشق هم شده بودن و یه حس پاک بینشون بود خانواده رابید هم چندین و چندبار جلو اومدن چه تلفنی چه حضوری و کلی حرف و نیش و کنایه شنیدن مخصوصا از مادر موهیتا فقطم بخاطر لجبازی و مشکل داشتن با سن و عقد ناموفق قبلی رابید و البته شرایط تحصیلی و زندگیش که برای چند سال باید اهواز زندگی میکردن و اونام حاضر نبودن دخترشون ۸۰۰ کیلومتر دور تر از خودشون باشه!
بابای موهیتام تا اهواز رفت و با نامزد قبلی رابید صحبت کرده بود اونم هرچقدر تونسته بود بد گفته بود تا چهره رابیدو خراب کنه ... زن عمو کوچیکه ی موهیتام متاسفانه با یه تصادف فوت کرد و دخترک قصه خیلییی روزای بدیو پشت سر می ذاشت تا یه تایمی تو ایران .. مخصوصنم که ۴ سال هیچ رابطه ای با هیشکی نداشت و افسرده شده بود
که دیگه خدا همسر الانشو میفرسته و موهیتا همه ی ماجراهای گذشترو تعریف میکنه و همسرش هم هیچ مشکلی نداشته و نداره خداروشکر و عاشقونه دوسش داره ...
الان هم خارج از کشورن!
یه پسر ۲ ساله هم دارن و دیگه چندین ساله هیچ خبری از رابید نداره و متعهد به زندگیشه....
خیلی داستان تلخی بود خیلی