2777
2789
عنوان

داستان واقعی جای من کجاست🌹

| مشاهده متن کامل بحث + 70150 بازدید | 508 پست

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_بیست و یکم - بخش سوم







هنوز ماشین راه نیفتاده بود که بی رمق شدم ولی از هوش نمی رفتم ..

فقط درد شدیدی که اولش داشتم  دیگه احساس نمی کردم ...و شنیدم که بهروز با التماس صدام می کرد پونه جان ..پونه ؟

حرف بزن ببینم خوبی ؟

اما من دیگه رمقی نداشتم ...

و در حالیکه به گریه افتاده بود به کامی گفت : فرار کرد ..این سرباز احمق اسلحه داشت می گفت اجازه ی تیر اندازی ندارم ..

حالا خوبه رفته دنبالش گیرش بیاره و اسلحه اش رو  بگیره ...

و دیگه چیزی نفهمیدم ...

می گفتن چند ساعت زیر عمل بودم و خیلی همه رو نگران کردم ...و نیمه شب منو به بخش مراقبت های ویژه منتقل کردن و روز بعد نزدیک ظهر در حالیکه هنوز به هوش نیومده بودم بردنم  به بخش ؛؛

وقتی چشمم رو باز کردم شاهین رو دیدم .






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_بیست و یکم - بخش چهارم







از اینکه بهوش اومده بودم اشک توی چشمش جمع شده بود و با بغض و خنده ی زورکی گفت : از دست تو خواهر درد سر ساز ..

یک وقت آروم نشینی ها ؛ نکنه به ما خوش بگذره ...

خواهر خوشگلم خیلی نگرانمون کردی ...به اطراف نگاه کردم فقط شاهین و گلسا کنارم بودن  ...

با خوشحالی گفت: مامان بیاین به هوش اومد ؟..

و مامان  در حالیکه کتاب دعا دستش بود و چادر نماز بسرش  با چشمی نم دار از اشک از روی زمین بلند شد و در حالیکه دستهاش بطرف آسمون بود اومد جلو و گفت :  الهی شکر ..الهی صد هزار مرتبه شکر ..خدایا دیگه چیزی ازت نمی خوام  ..

با رمق کمی  که توی وجودم بود پرسیدم بچه ها چی شدن ؟پیش کی موندن ؟  

گفت : قربونت برم فدای اون چشمت بشم که باز نشده سراغ بچه ها رو می گیری  ..من که مُردم  مادر ؛؛ خیلی ترسیدم تو خدای ناکرده یک چیزت بشه ...

تو منو عاقبت  می کشی ...نترس پروانه اونا رو برده خونه ی خودشون تا جاشون امن باشه ..فعلا که منم اینجام ....









#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_بیست و یکم - بخش پنجم





پرسیدم : چاقو چقدر بهم صدمه زده بود ؟

شاهین گفت : تیغه اش کوتاه بود خیلی آسیب جدی ندیده بودی ولی خون ریزی داخلی باعث شد عملت زیاد طول بکشه ...

اون روز بعد از ظهر بهروز بعد از ساعت ملاقات اومد به دیدنم ..

کارش طوری بود که نمی تونست زیاد بمونه ...

با نگاهی که معلوم میشد خیلی نگرانه و یک دسته گل ...کنارم ایستاد و پرسید : خوبی ؟ درد نداری ؟ چیزی لازم داری برات بگیرم ؟

گفتم : نه چیزی نمی خوام شاهین هست ازت ممنونم کمک کردی ..

پرسید : جریان چیه این بچه ها از کجا پیدا شدن ؟ ...و من  جریان رو براش تعریف کردم  ...

با مهربونی گفت : نمی دونم تو هدفت از این کارا چیه ؟ فقط می دونم آدم غیر عادی هستی ..

اصلا نمی فهمم وقتی اون بچه ها کس و کار دارن پیش تو چیکار می کنن ؟ بابا کسی توی این دور و زمونه کلاه خودشو نگه داره باد نبره هنر کرده ..آخه بچه ها ی مردم به تو چه که نگه داری ؟







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_بیست و یکم - بخش ششم






خواهش می کنم یکم به فکر زندگی خودت باش ..

بسه دیگه , طلاق گرفتی رفتی,  امتحان کردی ,, منم صبر کردم ..

هنوز اثاث تو توی اون خونه اس و من دست به چیزی نزدم ..و منتظرتم که برگردی و با هم زندگی کنیم ,, توام دیگه  دست از این کارات بر دار ...

من خودم برات یک دفتر باز می کنم ..به شرط اینکه این طور کارا رو قبول نکنی ..اونقدر کارای حقوقی و پر در آمد هست که با دوتاش پشتت رو می بندی ..

اونوقت تو برای یک نفر کار می کنی و جونت رو هم به خطر میندازی ...

چنان توی ذوقم خورد و ناامید شدم که جز سکوت راهی نداشتم ..

فقط بهش نگاه کردم ..من از دفاع کردن از خودم و عقایدم خسته بودم .....

بهروز همون آدم بود و منم همون پونه ..نوع نگاه ما به زندگی فرق داشت .. من آدمی نبودم که  روی غم و درد لاله چشمم رو ببندم و  یا برام مهم نباشه  که چی بسر اون دوتا بچه میاد .. باید جواب وجدانم رو  می دادم  ..و بهروز اینو نمی فهمید ... چون بهش معتقد نبود ..







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_بیست و یکم - بخش هفتم








روز بعد وقت ملاقات  آقای سهیلی و کاشف و مسعودی و خانم حیدری اومدن به دیدنم ..

آقای سهیلی همون طور که همیشه عجله داشت تند و تند گفت:  اصلا نگران نباشین همه جا دنبالش هستیم ..

خونه اش نرفته زنش می گفت دو روز نیومده ..

به هر حال خودشو نشون میده ..

اون الان ترسیده دیگه نمیاد سراغ بچه ها ...خوب انشالله خوب بشی به خیر گذشت ..من باید برم کرج کار دارم ,,

مسعودی میای با من یا نه ؟ زود باش ..و بدون خداحافظی رفت...

روز چهارم بود که من توی بیمارستان بودم هنوز اون مرد دستگیر نشده بود ...و همه  وحشت داشتن که  دوباره  کاری دستمون بده  ..

پس  مراقب بودن و آماده باش ...ومن قرار بود روز بعد مرخص بشم ....

ساعت ملاقات زری جون هم اومده بود  ..از دیدنش خوشحال شدم ..یک کتاب برام آورده بود که توی بیمارستان بخونم ...

کنار تخت من نشسته بود و حرفی نمی زد ..تا یکی یکی ملاقاتی ها رفتن ..







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_بیست و یکم - بخش هشتم






به مامان گفت : مهین جون بزار امشب من پیش پونه بمونم ..خیلی با هم حرف داریم ...

مامان گفت : نه تو نمی خواد زحمت بشی خودم هستم طاقت نمیارم ..ولی انگار حرف زری جون تعارف نبود و  با اصرار مامان رو فرستاد رفت ...

شب وقتی تنها شدیم گفت : خوب تعریف کن ببینم حالا می خوای با این دوتا بچه چیکار کنی ؟

گفتم : چی بگم زری جون دنیا اونطوری که من انتظار دارم نمی چرخه ...آدم ها هر کدوم بر اساس تفکر خودشون به موضوع نگاه می کنن ..

و حس می کنم من از اونا  خیلی فاصله دارم  ...

گاهی فکر می کنم واقعا غیر عادیم ..

من هزاران بار برای چیزای کوچک و بی ارزش شماتت شدم ..سرزنشم کردن ..و بهم لقب عاصی دادن ..و با حس گناهی ناکرده و عذاب وجدانی که بهم می دادن  بزرگ شدم ..







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_بیست و یکم - بخش نهم






الان من آدمی هستم که با وجود شغل حساسی که دارم برای هر تصمیمی دچار شک و تردید میشم ..آیا درسته ؟ یا غلط ..

نکنه بازم یک عده ازم ایراد بگیرن ؟ و این بی اعتمادی به خودم باعث میشه انگار روحم همیشه توی منگنه باشه ..

بی خود و بی جهت تحت فشارم ...

خانواده ی من از کاه کوهی میسازن و های و هو راه میندازن ..شما فکر کنین آوردن دوتا بچه توی خونه ی به اون بزرگی جای کسی رو تنگ نمی کنه ولی یک کار خدا پسندانه اس ؛؛ نیست ؟

اگر من جای لاله بودم چی میشد دلم نمی خواست یکی چند روز از بچه هام مراقبت کنه ؟ شما نمی دونی اون زن دچار چه مصیبتی شده ..و الان چه حال و روزی داره ..؛؛ ..اما همه ی اون آدم ها فقط از دیدگاه خودشون به موضوع نگاه می کنن و به فکر این هستن که درد سری براشون بوجود نیاد ...

فعلا نمی دونم چی میشه تا روز دادگاه صبر می کنم ؛؛







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_بیست و یکم - بخش دهم






قتل غیر عمد اتفاق افتاده .. اگر مادرشون رو نتونستیم نجات بدیم ..خانواده ی پدریشون رو خبر می کنم ..

اما لاله میگه اگر الان اونا رو بدین وقتی آزاد بشم نمی تونم پسشون بگیرم ...منم اینو می دونم و می خوام بهش کمک کنم ..

آقای سهیلی خیلی خوش بینه ..منم همه ی نیروم رو می زارم تا تبرئه اش کنم ...

زری چون گفت : تا اون روز چی ؟ مامانت گفته با تو حرف بزنم ؛ اون میگه توان نگه داری از بچه ها رو نداره ...ولی من دارم ..

بیار بزار پیش من ..خونه ی من کسی نیست تنهام ..تا اون روز پیش من باشن بعدم یک فکری می کنیم ..

یک مدرسه نزدیک خونه هست همون جا بره درس بخونه ..خدا خودش توی کار خیر کمک می کنه

راستی گفتم کار خیر یادم اومد ؛ تو نمی خوای دیگه شوهر کنی ؟

گفتم : زری جون ول کنین تو رو خدا؛؛اونم توی این موقعیت از شما بعیده ...

اونقدر اذیتم کردن که از هر چی مرده بیزارم ..یک وقت ها خودمم باور میشه غیر عادیم ..چون دلم برای هیچ مردی نمی لرزه ...







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_بیست و یکم - بخش یازدهم






می خوام رو پای خودم بایستم ..

من نمی خوام کسی بهم امر و نهی کنه ..

اگر یک روز کسی رو انتخاب کردم باید از ته دلم دوستش داشته باشم ..من تفاوت هایی که عرف جامعه برای زن و مرد گذشته رو نمی فهمم یک وقت هایی احساس می کنم تنهایی از پس مشکلاتم بر نمیام ..

و این از همون ترسی هست که به دلم انداختن ..در حالیکه من اگر توی دنیای آزاد تری زندگی می کردم خیلی کارا از دستم بر میومد ..و می دونم که یک روز همین طور میشه ..با ازدواج بال و پرم بسته میشه و هرگز نمی تونم خودمو پیدا کنم و  اینو نمی خوام ...

گفت : من که به قسمت اعتقاد دارم ..

و در حالیکه می خندید ادامه داد ..

روز ی که قسمتت برسه دلت که هیچی سرتم میدی ..







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_بیست و یکم - بخش دوازدهم






یادته قبل از اینکه ازدواج کنی یکی رو برات در نظر گرفته بودم ؟ فرصت نشد و اون ماجرا ها پیش اومد ..

حالا این اوضاع که آروم شد یک بار بزار بیان خواستگاری تو من ضامن میشم پسر خوبیه  فکر می کنم برای هم مناسب باشین  ...

خانواده خیلی خوبی داره و سالهاس من اونا رو میشناسم ...

همسایه ی دیوار به دیوار ما هستن  ...

کمی به صورتش خیره موندم و با تردید پرسیدم  : نیما سهرابی ؟

با تعجب به من خیره شد و پرسید تو اونو میشناسی ؟

گفتم : بله نزدیک شش ساله ...سال اول با هم هم دانشگاهی  بودیم ..

گفت : واقعا ؟پس چرا به من نگفتن ؟

اونوقت بگو ببینم دم بریده تو از کجا فهمیدی من اونو میگم ؟

گفتم : حالا چه فرقی می کنه ..

من نیما رو میشناسم همکاریم وگاهی موقع کار می بینمش ولی هرگز دلم برای اونم نلرزیده ..

اینم میشه مثل بهروز ..نه زری جون اونم برای من با مردای دیگه فرقی نمی کنه ..لطفا دیگه حرفشو نزنین ..





ادامه دارد









#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_بیست و دوم- بخش اول






یک عمر دنبال این بودم که خوشحال باشم ولی نبودم , اما باور کنین  حالا از اینکه به کسی کمک کنم احساس رضایت می کنم ..

شما تعارف کردین گفتین بچه ها بیان خونه ی شما ؟

گفت : تعارف برای چی ؟ منم تنهام فقط آخرای هفته بچه ها میان یک سر می زنن و شامی می خورن و میرن ..؛؛

نگران دخترا نباش تو منو میشناسی ازشون خوب مراقبت می کنم تا انشالله مادرشون آزاد بشه ..

گفتم : واقعا ازتون ممنونم ..حالا شما بگین خودتون منو برای نیما در نظر گرفتین یا اونا به شما گفتن ؛؛

خنده ی بلندی کرد و گفت :اونا نه ؛ نیما ؛؛  ...اصلا   بزار راستشو بهت بگم ؛ می دونی کی به من گفت تو چاقو خوردی ؟

گفتم : جوری که شما داری بهم می خندی حتما نیما ؛؛

گفت : آفرین با هوشی ... حالا که فکرشو می کنم می ببینم چه اتفاق جالبی افتاده ..شایدم خواست خداست ..

چند سال پیش نذر یک سفره داشتم انداختم ..خانم سهرابی و مامانت هم اومده بودن  ؛؛ مولودی هم بود   ....

وقتی مهمون ها رفتن تو همسایگی خانم سهرابی موند بهم کمک کنه ...همینطورکه مشغول جمع کردن بودیم سر درد دلش باز شد و  به من گفت پسر منم دعا کن عاقبت به خیر بشه وسر عقل بیاد  ..






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_بیست و دوم- بخش دوم






گفتم : پسر تو که خیلی سر براهه  ..

گفت : تازگی یک دختره توی دانشگاه زیر پاش نشسته و دل نیما رو  برده ...صبح تا شب فکر و ذکرش اونو   می ترسم درس نخونه ....

منم نمی خوام اینطوری ندیده و نشناخته یک نفر رو براش بگیرم..هنوز جوونه و وقت ازدواجش نیست ...

گفتم : بابا این جوون ها رو به حال خودشون بزارین .. پیله کنی بدتر میشه  ..شایدم یک هوس زود گذر باشه اما تو دخالت کنی روی لج و لجبازی هم شده جدی میشه ...

گفت : واقعا ؟ اگر یک وقت بگه همینو برام بگیر چیکار کنم ؟ می دونین یک فکری کردم ..

شما  یک دختر خوب سراغ نداری دیده و شناخته باشه که براش در نظر بگیرم حواسش از اون پرت بشه ... شیرینی بخوریم و فعلا نامزد کنیم . خیالم از بابت نیما راحت باشه .....







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_بیست و دوم- بخش سوم







نمی دونم چرا فورا تو در نظرم اومدی ..توی جلسه های مهین هر وقت تو رو می دیدم دلم می خواست پسرم زنده بود عروسم می شدی ..این بود که گفتم : چرا یک دختر خوب و خوشگل برات سراغ دارم ..

اونم خوشحال شد و قرار بود به من خبر بده که بیایم خواستگاری منم از مامانت پرسیدم و اجازه گرفتم  و اونم موافقت کرد ....

ولی خانم سهرابی هر کاری کرد نیما زیر بار خواستگاری نرفت که نرفت ..داد و بیداد راه انداخت که چی میگین برای خودتون اولا  قصد این کارو ندارم وقتی هم که بخوام خودم انتخاب می کنم ...

تا اینکه اون ماجرا اتفاق افتاد و نیما به مادرش پیله کرد که برین دختری رو که می خوام برام بگیرین ..

خانم سهرابی زیر بار نرفت و می گفت زن می خوای همونی که زری خانم گفته کس دیگه ای رو برات نمی گیرم ...

خلاصه بحث و گفتگو بالا گرفت و نیما قهر کرد ..و نفهمیدم چی شد که خودشو منتقل کرد شهرستان و اونجا درس خوند ..






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_بیست و دوم- بخش چهارم







من اول فکر می کردم یک طورایی با اون دختره رفته ولی خانم سهرابی گفت : نه دختره ازدواج کرد اونم می خواست از اینجا دور بشه  ...

گفتم : زری جون می دونین اون روز که منو گرفتن با نیما می خواستیم سوار تاکسی بشیم چون سرد بود و راهمون هم یکی ؟

گفت : نه ؛؛ خدا بگم چیکارت کنه چرا به من نگفتی ؟

گفتم :آخه من چه می دونستم همسایه ی شماست بعدم شما الان می دونین که من هیچوقت زیر پای نیما نشستم ..اون برای من فقط یک همکلاسی بود و بس خدا رو شاهد می گیرم ...

اون روز که از خونه ی مامان قهر کرده بودم تازه فهمیدم همسایه ی شما هستن ...

گفت : می دونم عزیزم ..حالا فهمیدم ...خلاصه چند روز پیش داشتم از مسجد میرفتم خونه نیما رو توی کوچه دیدم ..حس کردم منتظر منه ..

اما مضطرب بود مثل همیشه که با یک لبخند به من سلام می کرد نبود ...







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_بیست و دوم- بخش پنجم






اومد جلو و گفت : ازتون خواهشی دارم ..یک دوستی دارین دخترشون اسمش پونه اس ....

خنده ام گرفت وگفتم : چیه می خوای برات برم خواستگاری ؟

گفت : اگر برین که ممنون میشم ولی فعلا اون چاقو خورده و بیمارستانه ..میشه یک خبری ازش بگیرن به من بدین ...

گفتم :پونه ؟ چاقو خورده ؟ چطوری ؟ برای چی ؟  تو پونه رو از کجا میشناسی؟ ؛ ..

گفت : اول بفهمیم حالش خوبه بهتون میگم ..ولی نگفت با هم همکلاس بودین  ....

من اومدم خونه و به مامانت زنگ زدم کسی جواب نداد ..تا دو روز کسی رو پیدا نکردم از ماجرا با خبر بشم ...و نیما هر دوساعت یکبار زنگ می زد که ببینه خبری دارم یا نه ..خیلی نگران و آشفته بود و من متوجه شدم بد جوری دلش پیش تو گیر کرده ...

بالاخره دیروز مامانت رو توی مسجد دیدم و باهاش حرف زدم ....

ماجرا رو گفت و ازم خواست تو رو متقاعد کنم بچه ها رو بفرستی برن ...








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792