2777
2789
عنوان

داستان واقعی جای من کجاست🌹

| مشاهده متن کامل بحث + 70124 بازدید | 508 پست

داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_دوم- بخش چهارم








مامان با گریه  گفت : تو می دونی اگر بیوه بشی با سابقه ای که داری چی بسر ما میاری ؟ من که نمی تونم جلوی تو رو بگیرم ..

این خونه میشه جبهه ی جنگ ..

گفتم : آخه شما که مادرمی یکبار ازم بپرس تو چته ؟ آخه چه مرگمه ؟ چی اینقدر اذیتتم می کنه که حاضر شدم  اون زندگی رو ول کنم و پی این کارای شما رو به تنم بمالم ؟

لابد یک دردی دارم ..ازم بپرس مامان بهت میگم چرا نمی خوای بدونی من چه احساسی دارم ؟  ..

مامان تو رو خدا این بار پشتم وایسا  و نزار کسی تو کارم دخالت کنه ...

زد روی پاشو گفت : من اگر عرضه داشتم جلوی تو رو می گرفتم و نمی ذاشتم هر غلطی دلت می خواد بکنی .. اونوقت ازم می خوام جلوی شاهین رو بگیرم ؟چطوری جلوی دهن مردم رو ببندم ؟  

همچین میگه پشت من در بیا که انگار رفته زیارت ...دختره ی پر رو اون بار یادت نیست ؟ چی به روزمون آوردی حالا دوباره شروع کردی ؟



داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿
#قسمت_دوم- بخش پنجم





پروانه گفت : یادت نیست من جلوی خانواده ی شوهرم چی کشیدم ؟
چقدر سر شکسته شدم ؟
گفتم تو یکی که برو بمیر ..اصلا ناهارت رو بخور و برو خونه ی خودت ..می خوای شام خودتو و شوهرتم بکش ببر عقب نمونی ...
آره  برو بمیر که فقط برای همین نمی خوای من اینجا باشم؛ که تا می تونی مامان رو بدوشی ...
خدا رو شکر  شام و ناهار و صبحونه اینجایی .. ضرب نخوره کامی جونت ؟با این زن و بچه نگه داشتنش ،،
پروانه گفت : مار بگزه اون زبونت رو ؛ ببین مامان داره چی میگه به من ؟ احمق من برای خودت میگم .. دلم برات می سوزه که میگم  طلاق نگیر ؛؛ الاغ برای شام و ناهار خودم میگم ؟همیشه فکرت مسموم بوده ...
در حالیکه می گفتم : آره فکر تو سالمه که این همه به من تهمت زدی با لگد درِ اتاق رو محکم زدم بهم ..
اتاقی که حالا فقط یک فرش داشت وچرخ خیاطی و گوشه دیوار رختخواب های روی هم چیده شده که یک ملافه ی گلدار روش کشیدن بودن ...و کمد لباس مامان که چند تا چمدونِ  کج و کوله ی قدیمی روش گذاشته بودن ...
مامان عمدا همه ی وسایل منو جمع کرده بود که نکنه دوباره برگردم ....

داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿
#قسمت_دوم- بخش ششم





اون روزبا اینکه مجبور شدم توی اتاق خودمو حبس کنم  گریه های مامان و فتنه های پروانه آرامش رو ازم گرفته بود و با وجود مخالفت های من زنگ زدن به بهروز تا باهاش حرف بزنن ولی  جواب نداد ..
حالا هر دو منتظر عکس العمل عمه و شاهین بودن   ...
و مامان از ترس اومدن اونا و مرافه ای که حتم داشت بر پا می شد پروانه رو نگه داشت تا یک طوری منو قانع کنن که دوباره برگردم به خونه ای که از اولش مال خودم نمی دونستم و هر روزش رو با فکر بیرون رفتن از اونجا گذروندم ...  
اما من تصمیم خودم رو گرفته بودم و حتی شده بود به قیمت جونم باید خودم رو از این بدبختی خلاص می کردم ....
بعد از ظهر کامی شوهر پروانه اومد .
در حالیکه اونم یکی دیگه از مدعی های من بود ؛ و مدام می خواست به من درس اخلاق بده ...





#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

https://www.ninisite.com/discussion/topic/4184995/بیاین-براتون-سوره-کوثر-بخونم-دلشکسته-ها-حاجت-دارا-مریض-دارا-اونایی-که-دلتون-گرفت

دوس داری برات ایه الکرسی بخونم یه فاتحه خوندی بگو تا برات بخونم 😙 خواهش میکنم امضام تا اخر بخون مهربون باش به راحتی دل نشکن اینجا از هر جای کشور هست هرکسی با طرز تفکر و عقایدی تو رو خدا مواظب باشیم چی داریم به طرف مقابلمون میگیم مواظب دل شکستنا باشیم   دیگه اذیت نکنین بازلغو میشم 😄کاربری سومم😙 اگرم دوس داشتی یه صلوات برام بخون خوندی بگو منم برام ۱۰‌تا میخونم .اللهم صل علی محمد وال محمد.مهربونم مرسی که خوندی.

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_دوم- بخش هفتم






به محض اینکه ماجرا رو شنید عصبی شد و اومد پشت در اتاق و زد به در و بدون اینکه من جواب داده باشم درو باز کرد و با اعتراض گفت : پونه ؟ تو دلت برای ما نمی سوزه برای مادرت بسوزه ..

می دونی الان شاهین بفهمه چی میشه ؟ کی می تونه جلوشو بگیره تو رو نکشه .. خواهش می کنم بیا برگرد ..خون به پا نکن ...

من خودم  می برمت و از بهروز خواهش می کنم که تو رو ببخشه توام دیگه دست از این کارات بر دار و بزار ما هم زندگیم رو بکنیم والله روا نیست هر روز به یک بهانه آرامش ما رو بهم بزنی ...

گفتم :چی ؟  ببخشید من به آرامش شما چیکار دارم ؟ برین زندگی خودتون رو بکنین این شما ها هستین که به همه کار من کار دارین ..

.همش تقصیر اون خواهر منه که اجازه میده توام به کار من دخالت کنی ..ببینم من می خوام طلاق بگیرم تورو سَننه ؟ ....

گفت : دِ نمی فهمی به ما هم مربوط میشه ....ما همه عضو این خانواده ایم هر آتیشی به پا بشه اول دودش توی چشم ما میره ...


داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿
#قسمت_دوم- بخش هشتم






گفتم : کامی دست زن و بچه ات رو بگیر از اینجا برو پشت سرتم نگاه نکن .. به خاطر این میگم که  دود تو چشم تو نره ؛؛
من باید تا آخر عمرمم بدبخت زندگی کنم که جنابعالی آرامشت بهم نخوره ؟ ای خدا یکی دادم برسه یک نفر نیست حرف منو بفهمه ؟
گفت : برای اینکه حرفت  حساب نیست ..برای اینکه تو چشمت رو روی واقعیت های زندگی بستی و فقط خودت رو می ببینی یکم به دور اطرافت نگاه کن حتی یک نفر هست که حق رو به تو بده ؟
اون بهروز بدبخت چیکار کرده که ولش کردی ؟ بگو که می خوای بری دنبال کثافت کاری و اون نمی زاره ..
گفتم : متاسفم برای همه ی شما ...متاسفم ...کاش شما ها هم به اینکه فقط خودتون رو ببنین یک نظر از روی شعور به من مینداختین ..و منصفانه می گفتین من تا حالا  چیکار کردم که این باید عقوبت کارم باشه ..


داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿
#قسمت_دوم- بخش نهم




.با مردی زندگی کنم که دوستش ندارم ازش منتفرم ..و اونم با زنی زندگی می کنه که اصلا بهش اعتماد نداره و باعث سر شکستکی اونم هست  ...
من دانشگاه رفتم؛؛ مدرک گرفتم ..اما کجا کار می کنم؟ توی یک تولیدی که همه زن هستن ...
سر کار میرم ولی با چه عذابی مدام تعقیبم می کنه ..همه ی وسایلم رو می گرده لباس هامو چک می کنه می خواد بدونه با چی رفتم بیرون و چطوری برگشتم ..
خدا نکنه یک وقت عطر بزنم یا دلم بخواد یکم مثل همه ی زن ها آرایش کنم ....خودتون چند بارشو دیدین چیکار کرده آخرم میاد معذرت می خواد و و دوباره روز از نو روزی از نو ...
بابا اینو بفهمین من حیوون نیستم که فقط به شکمم فکر کنم ..می خوام آزاد باشم گور بابای هر چی مرده ؛؛
اصلا می نویسم و قسم می خورم سراغ هیچ مردی نرم ولم کنین دیگه ..حالا شیخ بخشیده شیخ علیخان نمی بخشه ..
بهروز ولم کرد شما ها ول کن نیستین  ؟ آخه من چند تا مدعی دارم ؟ تو یکی دیگه برو زندگی خودت رو جمع کن...

#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_دوم- بخش دهم






مامان گفت : ببین چه پر رو شدی ؟ تو روی شوهر خواهرت در میای ؟ مگه بد تو رو می خواد ؟ من بهش گفتم بیاد تو رو نصیحت کنه ...

گفتم اینطوری ؟ مامان ؛؛ ببین چی میگم من از این خونه نمیرم ..باید تحملم کنین ..چون می دونم اگر پامو از اینجا بیرون بزارم هزار تا اَنگ دیگه بهم می چسبونین ...

شاهین هم بیاد اگر خواست خودم چاقو رو میدم دستش منو بکشه ..

دلش نیومد بهم بگه خودم خودمو می کشم ..ولی دیگه به اون زندگی بر نمی گردم ...و در اتاق رو زدم بهم و از تو قفل کردم ....

و داد زدم نمیرم ..من جایی ندارم که برم ...شما ها هم مجبورین با من بسازین همین که هست ...

و گوشه ی اتاق نشستم ....هنوز چمدونم رو باز نکرده بودم ..بهش خیره شدم ..و با وجود دردی که توی سینه ام داشتم و بغضی که توی گلو؛؛ گریه ام نمی اومد ..

و همین باعث می شد منو به خیره سری و سنگدلی  محکوم کنن ..بارها مامان گفته بود همه ی ما رو گریه میندازی خودت تماشا می کنی ...

آخرم ما رو می کشی سر قبرمون فاتحه هم نمی خونی ...


داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿
#قسمت_دوم- بخش یازدهم





و من نمی دونستم چرا مثل بقیه ی زن ها  گریه ام نمیاد و اون بغض توی گلوم می مونه  ..و حالا واقعا دلم می خواست حتی شده چند قطره برای دلم  اشک می ریختم  ولی بازم نشد ....
یادم میاد آخرین بار برای پدرم اشک ریختم ..اونم موقع خاکسپاریش و دیگه همون بود ..
اونشب شاهین نیومد و خبر دار هم نشد ..
آخر شب از اتاق رفتم بیرون یکم برای خودم غذا کشیدم و بردم توی اتاق خوردم و خوابیدم ..اما من کجا و خواب کجا ؟
به جایی رسیده بودم که یک دیوار سنگی و غیر قابل نفوذ جلوی روم می دیدم ..
عاصی و شاکی از این دنیای نا برابر ..و صدایی خفه شده در گلو ..باید خودمو پیدا می کردم کجا و چطور به اینجا رسیدم ..
برای چی این همه از هدف هام دور شدم نمی دونستم ...یادم اومد ..


داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿
#قسمت_دوم- بخش دوازدهم





اواخر سال 56  اون زمان پنج سالم بود روزگار بی خبری و خوشی ..
یک زندگی معمولی مثل همه ی مردم عادی داشتیم پدرم همافر نیروی هوایی بود .مردی بود قد بلند و چهار شونه ..و من عاشق اون و لباس فرمش بودم ..
وقتی از در خونه با اون کلاه نقاب دارش وارد می شد محال بود خودمو بهش نرسونم و مدتی توی بغلش خودمو لوس نکنم ....
هیچوقت یادم نمی ره روزی که صدای ماشین بابام رو از توی حیاط شنیدم و فورا درو باز کردم و اون داشت تقلا می کرد که از پشت ژیان سبز رنگش  یک تلویزیون گراندیک رنگی که بطور قسط خریده بود رو بیاره بیرون و  از خوشحال به من گفت : پونه جان   برو مامانت رو صدا کن به شاهین هم بگو بیاد کمک ..
پرسیدم اون چیه بابا چقدر بزرگه ؟ گفت برای دخترم که اینقدر تلویزیون دوست داره  تلویزیون رنگی خریدم ..
ودر حالیکه من از خوشحالی بالا و پایین می پریدم  همه با هم اونو آوردن توی اتاق و ما با اون تلویزیون سیاه و سفید چهارده اینچ خدا حافظی کردیم.


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_سوم- بخش اول







شاید من اصلا اون زمان تفاوت رنگی و سیاه و سفید رو نمی دونستم چیزی که منو وادار کرده بود از ذوق  بالا و پایین بپرم محبتی بود که در صدای پدرم حس می کردم ..و وقتی منو  ته تاقاری و یا پونه ی بابا ؛؛ صدا میکرد انگار تمام دنیا مال من میشد .....

شاهین که اون زمان سیزده سالش بود با کمک بابا تلویزیون رو از توی جعبه اش  در آوردن  و آتن اونو نصب کردن و این تا غروب طول کشید ..و منو پروانه که سه سال از من بزرگتر بود بیصرانه در انتظار دیدن تصویر اون بهش خیره شده بودیم ..

مامان بشکن می زد و از همه ی ما مشتاق تر بود  ...

و در حالیکه از خوشحالی میرفت توی آشپزخونه و بر می گشت و نگاهی به تلویزیون مینداخت ؛  تند و تند  برای شام تدارک می دید تا این خوشبختی رو جشن بگیریم ...

بابا روی پشت بوم و شاهین کنار پنجره برای تنظیم آنتن تلاش می کردن ؛؛

و به محض اینکه اولین تصور که یک آگهی بازرگانی بود اومد روی صفحه ؛ همه با هم فریاد زدیم اومد ..اومد ...و شاهین به بابا خبر داد ..



داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿
#قسمت_سوم- بخش دوم






وقتی بابا اومد پایین و نگاهی به تصویر کرد , فاتحانه بادی به غبغب انداخت و گفت : آخیش خدا رو شکر خیلی خوب شد ..
عالیه مگه نه بچه ها ؟دوست دارین ؟
و صدا زد مهین جون بیا ببین شوهرت چیکار کرده برات ...و مامان در حالیکه سیب زمینی یک دستش بود و چاقو دست دیگه اش  از آشپرخونه اومد بیرون  و گفت : دستت درد نکنه شاهکار کردی ...
و بابا که معلوم میشد خیلی به خودش افتخار می کنه گفت : من برم نمازم رو بخونم که با خیال راحت بشینیم تماشا کنیم ...
و تا اون رفت وضو بگیره مامان سیب زمینی و چاقو رو بلند کرد رو به آسمون و آهسته گفت : خدا رو شکر نمی خواد کسی رو خبر کنه ..

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿
#قسمت_سوم- بخش سوم





پدرم مردی بود که همه ی فامیل همیشه از شرافت و نجابتش تعریف می کردن ..یک مرد به تمام معنا خانواده دوست ..(( آی خانواده دوست ؛؛ ...و مرد خانواده دوست به مردی گفته می شود که غیر از زن و بچه وابستگی شدید به مادر و پدر و  خواهرا و برادرا و حتی عمه و دایی خود دارد )) ... و این تنها مشکل مادر من بود..
تصویر رنگی تلویزیون ,,  قامت بلند بابا و خم و راست شدنش موقع نماز خوندن  و بوی کتلت و سیب زمینی سرخ شده خاطره ای دل انگیز و به یاد مونی در ذهن من گذاشت ..
که فراموش نمی کنم  ...
و باید می بودین و می دیدین وقتی  ما تونستیم با اون صفحه ی بزرگ  و رنگی اولین شوی تلویزیونی رو تماشا کنیم ,,چه حالی داشتیم ...
همه میخکوب جلوی اون نشسته بودن و منم طبق معمول روی پای بابام که خودش از ذوق هر چند دقیقه یکبار با یک لبخند پیروز مندانه سرشو تکون می داد و می گفت بالاخره ؛؛
و اونقدر واضح بود که این بالاخره مفهمومش چیه که حتی منم می فهمیدم ...
مامان و پروانه خودشون عاشق فیلم بودن مخصوصا هندی و تقریبا از وقتی یادمه اقلا هفته ای یکی دوبار رو به سینما میرفتیم ..




#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_سوم- بخش چهارم






همینطور که من روی پای بابا نشسته بودم و منتظر که مامان شام رو بیاره یک مرتبه  بابا  منو گذاشت زمین و گفت: مهین  جان  بزار زنگ بزنم آبجیم اینا هم بیان ..دور هم باشیم ؟

و بدون اینکه منتظر جواب باشه زنگ زد ....

مامان طفلک خیلی دلش می خواست یک اونشب رو بدون فامیل شوهر کنار هم باشیم و با اخم رفت توی آشپزخونه و زیر لب گفت : خوب معلوم بود که می زنی ما که کوفتم از گلومون   بدون اونا پایین نمیره ؛؛  ..

و ساعتی بعد یک چیزی حدود بیست , سی نفر ریختن توی خونه ی ما ؛؛ همه قابلمه بدست و شاد و شنگول ...

و خیلی زود یک سفره ی بزرگ پهن شد و در حالیکه همه چشمشون به تلویزیون بود و دهنشون می جنبید دور هم شام خوردیم  ..

بهروز پسر عمه ی کوچیکم بود که اون زمان یکسال از شاهین کوچکتر بود و با هم همبازی و رفیق بودن  ...

من و پروانه هم همبازی های خودمون رو داشتیم و بدمون نمی اومد خونه شلوغ باشه ..این بود که تا پاسی از شب رفته گفتن و خندیدن و رقصیدن و شوخی کردن ...

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿
#قسمت_سوم- بخش پنجم





و اون زمان تنها این دور همی ها برای شادی کردن نبود پدر و مادرم نماز خون بودن و دین دار ....مراسم ماه رمضان و شب های احیا رو همگی با هم بودن و چقدر خاطرهای خوشی برای من به جا گذاشت  ..
محرم و سینه زنی رو دوست داشتم چون روی شونه های بابا لذت تمام دنیا رو می بردم ...
خوب یادمه اون زمان هر وقت  بابا می نشست من آماده کنارش بودم ؛؛
بی اختیار کمرم رو می گرفت و روی پاش می نشوند ... وقتی بلند می شد من منتظر می موندم تا برگرده ....و هر دو به این کار عادت داشتیم ..
روزگار شادی رو میگذروندیم ..
تا کم کم اوضاع تغییر کرد و زمزمه های انقلاب به گوش همه رسید ..
ما که چیزی سر در نمیاوردم و زندگی خودمون رو می کردیم ..
اما سال بعد که مدرسه ها باز شدن و شاهین و پروانه تعطیل بودن و تلویویزن رنگی ما فقط فیلم سینمایی می داد و شوهای گوگوش و فرخ زاد احساس می کردم دنیا بر وفق مراد منه ...
یکسره جلوی تلویزیون ادای خواننده ها رو در میاوردم ؛؛ یا سر ِپلاستکی طناب بازی رو  جلوی دهنم می گرفتم و؛؛ یک تنهایی یک خلوت رو می خوندم ؛؛ و قر می دادم و دیگه شده بودم نقل مجلس ..

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿
#قسمت_سوم- بخش ششم




اونقدر ازم تعریف می کردن که من روز به روز بیشتر و بیشتر وابسته ی اون شو ها و فیلم ها می شدم ..از  فیلم های عاشقانه ای که  تماشا کرده بودم؛  خیلی چیزا یاد گرفتم و کسی نبود که به من بگه این فیلم مناسب تو نیست  ..
از اینکه دونفر بهم می رسیدن قلبم تند می زد و اگر نمی رسیدن گریه ام می گرفت  ...در حالیکه فقط شش سالم بود ....
اخبار روز توی خونه ی ما هم بود اما  من  سر در نمیاوردم که می خواد چی بشه ..شایدم قد این حرفا نبودم ..که درک کنم راهپیمایی چه معنی داره و یا اصلا شاه کی بود که رفت ؟ ..و یا خیلی خبر های دیگه...
اما من  تنها مجذوب و شیفته ی  اون صفحه ی جادویی بودم و بس ...
یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم طبق معمول رفتم سراغ تلویزیون و روشنش کردم اوضاع کاملا فرق کرده بود ...
از مامان پرسیدم چرا دیگه برنامه نداره گفت : انقلاب شده  ..
پرسیدم انقلاب یعنی چی ؟






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_سوم- بخش هفتم





گفت : یعنی شاه رفته و یکی دیگه اومده ..من بازم نمی فهمیدم ...

بهانه می گرفتم و گریه می کردم  و حاضر نبودم به اون وضع عادت کنم ....

و تنها دلخوشی ما شده بود همون دور همی های خانوادگی و  خود نمایی های من؛؛   حالا هر چی یاد گرفته بودم  رو برای اونا به معرض نمایش میذاشتم و از اینکه برام دست می زدن و خوشحالشون می کردم لذت می بردم و  شده بودم یک پا مجلس گرم کن و عزیز دوردونه ی پدر و مادر که مدام برای هنری که داشتم منو تشویق می کردن و قربون و صدقه ی من میرفتن ..

تا منم رفتم مدرسه ..

اون زمان بود که تازه تغییر رو حس کردم  ... چون جو خونه ی ما مثل سابق بود فکر می کردم خونه  اینطوری باید باشه و مدرسه اونطوری   ..

در حالیکه مامان هر وقت می خواست منو بفرسته مدرسه بهم سفارش می کرد از خونه حرفی نزنی ...

به کسی نگی ما نوار میزاریم و می رقصیم ...و من یاد گرفتم که دنیا دو رنگ داره  ...







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_سوم- بخش هشتم






اما عشقی که پدرم به ما و خانواده اش داشت طوری بود که حتی جنگ هم نتونست مانع این بشه که بابا مدام به فکر شاد نگه داشتن ما نباشه ..

و هر شب یک برنامه ای درست می کرد که آخر شب با خوشحالی می خوابیدیم ...  هر چند اون صفحه ی رنگی وقتی روشن میشد جز جنگ و خون ریزی و گریه ی مادر شهدا و تشیح جنازه چیزی نشون نمی داد ... و فقط دلمون به ساعت برنامه ی کودک خوش شده بود ...

من شاکیم به عنوان یک انسان شکایت دارم از اینکه  اون زمان هیچ کس برای من توضیح نداد و دلیل این تغییر رو درست توجیه نکرد ؛؛

کسی به من نگفت کدوم راه درسته و کدوم راه غلط ..شاید خودشون هم سر گم شده بودن نمی دونم ولی اینو می دونم که ..

من موندم و رویاهای بچگی و جواب های بی پاسخ...و حسرت دیدن یک فیلم مثل گذشته  ..






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_سوم- بخش نهم






یادم میاد توی یک زمستون که برف همه جا رو سفید کرده  بود ..وقتی من کلاس پنجم بودم باز یک روز بابا یک دستگاه ویدیو با یک  فیلم آورد خونه ..

کاست رو که بر داشتم روش نوشته بود شعله ؛ از خوشحالی من و پروانه همدیگر رو بغل کرده بودیم و می بوسیدیم ...

و بازم یادم هست که  ..من و پروانه و مامان این فیلم رو ده ها بار تماشا کردیم و سیر نشدیم ...

هر کس  هم وارد خونه ی ما میشد یکبار دیگه با اون تماشا می کردیم و لذت می بردیم .... اونقدر که من و پروانه رقص های اونو یاد گرفته بودیم و با هنرپیشه های اون می رقصیدیم  ....

اینطوری شد که  از اون به بعد شاهین مدام دنبال پیدا کردن فیلم بطور مخفیانه بود, اونا رو کرایه می کرد و ما هم  هر شب سرمون گرم میشد ..

مشعل و کمان ..معجزه ی سیب ..و جری لوئیس  ...اون زمان عمه ی بزرگم هم یک پای ثابت این فیلم ها بود و بهروز هم همیشه خونه ی ما ....







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_سوم- بخش دهم






تا سال دوم راهنمایی بودم که مامان  به تشویق یکی از دوستانش رفت کلاس قران , و ما نفهمیدیم چه تغییری پیدا کرد که یک مرتبه و بطور عجیب و ناگهانی  متحول شد و خواب دید نوری گوشه خونه پیدا شده ویک خانمی با روبند سفید میاد سراغش  و اون نور رو با دست می گیره و میزاره توی قلب مامان ,, بعد در حالیکه صدای قران به گوشش میرسیده از خواب می پره ..

اونقدر این خواب برای اون عجیب بود و باور کردنی که مامان من دیگه اون مامان سابق نبود ..

نه کم کم ..بلکه یک روزه مقنعه ی  با نقاب و چونه بند و چادر کش دار شد  لباسش و کارشم نماز خوندن از صبح تا شب با گریه بود ..

می گفت : بایداونقدر توبه کنم  تا خدا منو ببخشه ...

روضه ؛؛مسجد؛؛  جلسه ,, تنها جایی بود که اون میرفت؛  اوایل خودش تنهایی و بعد مثل اینکه بهش کفته بودن باید دختراتون رو هم به راه راست هدایت کنید با اصرار می خواست ما رو هم با خودش ببره  ..






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_سوم- بخش یازدهم






خوب وضعیت خونه ی ما کاملا عوض شد ..

دیگه  موسیقی  حرام بود , ویدیو رو جمع کرد و گذاشت بالای کمد ولی دلش قرار نگرفت چون اسباب لهو لعب بود و توی خونه بودنش گناه,,

اونو از بین برد و خراب کرد تمام نوار های موسیقی رو از توی کاست کشید بیرون و پاره کرد و ریخت توی سطل آشغال ..

می گفت نمی خواد به دست کس دیگه ای بیفته و گناهش گردن ما ,, و در واقع با تند روی در این کار خون به جگر ما می کرد ..

اول از همه بدون هیچ مقدمه ای سرِ منو پروانه چادر انداخت و وادارمون کرد به حرفش گوش کنیم ..

مدتی زیر بار نمی رفتیم ولی اون مدام ما رو از آتیش جهنم می ترسوند از سرب داغی که خداوند قرار بود توی حلق ما بریزه ..

ما هر دو چادری شدیم بعد  پای فامیل از خونه ی ما بریده شد چون از نظر مامان  هر کس مثل اون نبود کافر و بی دین محسوب می شد ...

یکی به جرم بی حجابی یکی چون شوهرش مشروب می خورد ..و یکی به گناه گوش دادن به موسیقی حرام از خونه ی ما ترد شد...   و اینجا بود که دعوا های مامان و بابا تماشایی شد..



ادامه دارد








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_چهارم- بخش اول






اونا سر چیزی بحث می کردن که خودشون هم درست سر در نمیارودن مامان می خواست اونو به راه راست هدایت کنه و بابا معتقد بود؛ که ایمانش به اندازه کافی قوی هست و تا حالا هم آدم خدا شناسی بوده و احتیاجی به راهنمایی اون نداره .....

بابا می گفت : تو حق داری هر طوری دلت می خواد زندگی کنی ..

ولی باید به من و بچه ها هم این حق رو بدی که هر طوری خودمون دلمون می خواد زندگی کنیم ..و مامان جواب می داد ..

یک مسلمون نباید بشینه و کفر رو تماشا کنه ...امر به معروف و نهی از منکر برای همین توی دین ما اومده ... من باید  به عنوان مادر این خانواده؛  شما ها رو به راه راست بیارم  ...

و با این اختلافی که بین اونا پیدا شده بود ؛ دیگه کسی دلش توی اون خونه خوش نبود نه بابا زیر بار حرفای اون میرفت و نه مامان حاضر بود یکم کوتاه بیاد و به قول خودش ؛  ما رو به راه راست هدایت می کرد  ..








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_چهارم- بخش دوم






من اینو هرگز نفهمیدم که چرا مامان با ایمان و تقوایی که پیدا کرده بود بد اخلاق و زود رنج شده بود و بشدت خود خواه ..

تعصب چشمشو کور کرده بود و هر کس کوچکترین عقیده ای برخلاف اون داشت منفور و نجس می دونست ...

بابا که اهل مجادله و دعوا نبود  از خونه فراری شد ؛ اون همیشه با ذوق و شوق و دست پر میومد  خونه ؛؛ و با اومدنش مهربونی و شادی میاورد ...

حالا اغلب یکراست میرفت خونه ی خواهرش ,,

همون عمه معصوم مادر بهروز ...وگاهی شامشم همونجا می خورد و آخر شب برمی گشت ..و مامان تمام مدت گریه می کرد و غصه می خورد ....

و این وسط ما مونده بودیم سرگردون ...  

شاهین هم که  حالا دیگه بیست سالش بود  و دانشگاه میرفت و عمران می خوند پسر بود و مبرا  ...و مثل من و پروانه  دختر نبود که مجبور باشه گنج اون خونه بشینه و دست از پا خطا نکنه  ..







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍

داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿

#قسمت_چهارم- بخش سوم






به هر حال اونم یک طواریی سعی می کرد اوقاتشو با دوست هاش بگذرونه و کمتر آفتابی می شد و این وسط ما دو خواهر  زیر ذره بین مامان ؛؛ عذاب می کشیدیم ...

و  بهانه ها و  بد خلقی های اونو  برای اینکه بابا اون روزم رفته پیش خواهرش رو تحمل می کردیم ..

در واقع عمه معصوم جون و عمرش بود و بابای من؛؛  ما رو هم خیلی دوست داشت اما من رابطه ی خوبی باهاش نداشتم و شاید علتش هم همون بدگویی هایی بود که مامان می کرد  ..

حالا که فکرشو می کنم می فهمم که مامان راهی رو رفته بود که خودشم درست بلد راه نبود و می خواست ما رو هم با خودش ببره و این غیر ممکن به نظر میومد ....که بدون شناخت کافی از دین و اسلام چنان به امر معروف و نهی از منکر مشغول بود که هر کس نمی دونست فکر می کرد علامه ی شهره ..و بابا اینو بارها بهش گفته بود ..که : مهین جان تو نه مطالعه ای داری نه شناخت درست از این چیزایی که میگی ؛؛

یکی رفته بالای منبر و گوش تو رو از این چیزا  پر کرده نیا اینجا به ما تحویل بده ..کار درستی نمی کنی ..

کسی این حرفا رو می زنه که اقلا ده تا کتاب خونده باشه آخه تو چی در مورد اسلام می دونی که می خوای ما رو راهنمایی کنی ؟








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

من جاذب پول و ثروت الهی هستم؛مبالغ زیادی پول دائما به حسابم واریز میشود؛خداوندا سپاسگزارم😍😍😍
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   my_00  |  1 روز پیش
توسط   nnnnop  |  9 ساعت پیش
داغ ترین های تاپیک های امروز