داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿
#قسمت_اول- بخش سوم
در پایین رو باز کردم و رفتم بالا ..در حالیکه می دونستم بهروز الان چه حالی داره و با دیدن چمدون حتما بی تفاوت نمی مونه ...
کلید انداختم در رو باز کردم و وارد شدم ..با شنید صدای باز شدن در؛ اون از اتاق خواب اومد بیرون ...
عصبانی بود انگشتشو گرفت طرف اتاق و با خشم گفت : اون چیه ...
بهت میگم اون چیه تو داری چیکار می کنی ؟ برای چی چمدون بستی ؟
در حالیکه سعی می کردم جلوش کم نیارم داد زدم : های چته ؟ چرا داد می زنی ؟صدای من از تو بلندتر ..خودتم می دونی ..؛ بستم که بستم ؛؛ بهت گفته بودم میرم ...
حالام وقتش شده ،، فکر کردی شوخی می کنم ..
مشتشو گره کرد و گفت : چرا ؟ چرا پونه ؟مگه من چیکار کردم ؟ما که با هم حرف زده بودیم ,قرامون این نبود .....
در حالیکه میرفتم طرف اتاق خواب گفتم : تو رو خدا بهروز دوباره شروع نکن اصلا حوصله ندارم ..
اومد دنبالم و گفت : پونه این کارو نکن پشیمون میشی خواهش می کنم ..یکبار دیگه فکر کن ..
ببین من می دونم اگر از من جدا بشی چه بلا ها سرت میارن؛؛ بشین زندگی تو بکن ...
داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿
#قسمت_اول- بخش چهارم
در حالیکه پامو به حرص به زمین می کوبیدم گفتم : آخ ؛؛ آخ تو رو خدا دست از سرم بر دار ؛؛ آخه تو چی می خوای از جون من ؟..
من دوستت ندارم ..ندارم ..می فهمی دست خودم که نیست ..
بهروز چرا نمیفهمی وقتی بهم نزدیک میشی چندشم میشه ..
حالم از تو و اون مادر و خواهرت بهم می خوره ..
گفت : نمی فهمم برای چی آخه تو بگو چه بدی در حق تو کردیم غیر از اینه که تو رو از اون......
با شنیدن این حرف ؛ حسابی کفرم در اومد و جیغ کشیدم بسه دیگه تمومش کن ..
بازم بزن تو سر من ....بازم بزن ..
دارم خفه میشم از دست این حرفای تو ..من بهت گفتم بیا منو بگیر ؟ تو که بدبخت ؛؛ به قول خودت از شانزده سالگی عاشق من بودی برای چی سرم منت می زاری ....
داد زد صداتو بیار پایین همسایه ها میشنون .. هر چند تو که آبرو سرت نمیشه ...حیا نداری ..
داستان # جای_من_کجاست؟ 🌿
#قسمت_اول- بخش پنجم
به خدا می زنم شل و پلت می کنم که دیگه نتونی از در این خونه پاتو بزاری بیرون ...
بشین سر جات ..
فریاد زدم : تو نامردی ...خیلی نامردی ..سه ساله داری با من موش و گربه بازی می کنی..مگه از همون شب اول بهت نگفتم تو رو دوست ندارم ؟
گفتی عشق بعدا بوجود میاد اونقدر بهت محبت می کنم که عاشقم بشی ..
توی این سه سال جز سر کوفت تو و مادر و خواهرت برام چیکار کردی ؟ ...
گفت : من که هر کاری از دستم بر میومد برات کردم تو سر حرفت وایسادی و همش لجبازی کردی نمی خواستی با من زندگی کنی ....
به خدا من قدمی جز به دلخواه تو بر نداشتم ... اینو بفهم ؛؛
گفتم :تو بفهم که من مثل بقیه ی زن ها نیستم ... لزومی نمی ببینم بسوزم و بسازم ... اصلا می دونی چیه, تا حالا بهت نگفتم .. راستش من دیگه ازت منتفرم شدم نمی تونم زیر یک سقف با تو بمونم ...
دارم خفه میشم ,, نمی تونم نفس بکشم ..ای خدا مگه من حق زندگی ندارم ؟..
دارم توی خونه ی تو پیر میشم ...نمی خوامت؛؛؛ اینو بفهم ...
برو به اون مادرتم بگو که این آش رو برای ما پخت ... دیگه فایده نداره بهروز من رفتم و دادخواست طلاق دادم ...
به زودی به دستت میرسه ..یک بار مردونگی کن و سنگ ننداز ...
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar