2733
2734

سلام.این داستان بخشی از زندگیه منه و ممکنه نوشتنش بالطبع کمی طول بکشه ولی من واسه اینکه بهتر بخونید تیکه تیکه مینویسم پست میکنم سعی هم میکنم تند بنویسم پس ممنون که صبر میکنید . لطفا تخریب نکنید و اگر تجربه ی ملموسی دارین کمک کنید . بلکه من یکم بهتر رفتار کنم . 

شروع:

خانواده همسرم سه تا فرزندند ی دختر که فرزند آخریه و 13 سالشه و دوتا پسر . همسر من بچه دومیه و منو ایشون عاشق شدیم و بعد ازدواج کردیم . برادر شوهرم سنتی ازدواج کرده و پسر آرومیه برعکس شوهر منکه شیطون ترو لج باز تره.  

همسر برادر شوهرم از ساداته و از اونجایی که خانواده همسر من مذهبی هستند خیلی به سادات احترام میزارند و ارزو مادرشوهرم این بوده که عروسش سید بشه.  ایشون وقتی میخواسته بله به این خانواده بده اولش ی جوری دیگه مهریه و قباله را مینویسن بعد دم محضر دبه میکنند که 100تا دیگ سکه بدین . خلاصه ازدواجشون خیلی با آبرومندی پیش نمیره ولی ما خیلی آبرومندانه و بی سروصدا عقدمون شد . جاریم در کل آدم خون گرم و جالبی نیست ولی خب واسه این خانواده بخصوص مادرشوهرم یه امتیاز بوده چون سید بوده و خیلی بالا بالا میبرنش . زمانی که من عقد کردم . از همون شب اول مهریه احساس کردم حسادت منو میکنه که از همون اول خوب وارد این خانواده شدم و مثه خودش دبه نکردم. تا اینکه ماعقد کردیم . واسه اون تو دوران عقد کم نزاشتند . از لحاظ طلا و برد وآورد ولی دقیقا موقع من نمیخواستند بکنند یا اگرم کردند از خجالتشون از خانواده من بود.  چون خانوادم واسه شوهرم کم نزاشتند و همه جوره هم از جاریم سر هستم چ از لحاظ خانواده چ از لحاظ زیبایی و اخلاق. . 

1 ماه از عقدمون گذشت و سره جریان ی حساب قدیمی جاریم با شوهرم دعواش شد و جلوی من به شوهرم با ناحقی گفت حروم خور . از اون روز بدجور از چشمای من افتاد ولی چیزی نگفتم و سکوت کردم . تا اینکه مادرشوهرم و خواهر شوهرم 6ماه اول عقدم همیشه با من دردودل میکردند و میگفتند که این چجوری بوده (بعدها فهمیدم همش راست بوده ) منم وقتی اینارو میفهمیدم تو مقایسه در میومدم و از روی بچگی میرفتم به شوهرم میگفتم که این عروستون با همه ی بدی هاش بالا بالاش گذاشتند موقع منکه شد دیگ پولو پله نیست؟؟و چندباری دعوا انداختم سر این ماجراها . خب منم آرزو داشتم دوست داشتم طلا داشته باشمو برد وآورد بکنند برام . (طلاهای عقدمو نخریدند گفتند واسه عروسی میخریم ) بعدها دیدم مادرشوهرم دیگ اصلا واسش بد نمیگه و هرروز واسش ی بشقاب ناهار میبره و شبا هم همینطور و برادر شوهرمم هرروز صبح صبحانه پایینه (طبقه بالا مادرشوهرم نشستند) خیلی تعجب کردم گفتم خدایا مگه میشه ؟؟؟لجم گرفته بود حالم بد شده بود از این دو رویی . تا اینکه مادرشوهرم اون هر قدم که برمیداشت تعریفشا جلو من میکرد خدا میدونه چقدر ازش تعریف میکرد جوری که واقعا اعصابمو بهم میریخت . ی شب جاریم اومد پایین بعد مادرشوهرم گفت تو باید جلو جاریت میوه بزاری بالاخره مهمونه منم ناراحت شدمو رفتم به شوهرم همه چیو گفتم . اونشب شوهرم با مادرش دعواش شد و خیلی واسم جالب بود که مادرشوهرم طرفدار سفت و سخت اون شده بود و منو محکوم میکرد . 

تا تاریخ 9.9.99سه تا از بهترین آرزوهام برآورده میشه 😍خدایا شکرت 

لایک

همینطور ک ما دهن مونو بستیم و در مورد شما قضاوت نمیکنیم شماهم حق ندارید در مورد سن ازدواج و تحصیلات من نظر بدید شما اگ بیل زن اید یه بیلی به باغچه خودتون بزنید .خود خدا هم ممنوع نکرده ازدواج تو سن پایین رو حضرت فاطمه هم ۹ سالگی ازدواج کرده ادمی ک از زندگی راضیه رو نرنجونید با حرفاتون ...بذارید یه یاد خوب ازتون بمونه🙂😏


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

خب

با یه صلوات آمین بگو خواهرگلم.خدایا هرکی چشمش به این امضا افتاد همون لحظه دلشو شاد کن.اگه دختره یه بخت خوب نصیبش کن.اگه منتظره دامنشو سبز کن.اگه غصه داره خدایا به بزرگیت قسمت میدم ارامشی از جنس خودت نصیبش کن.اگه مستاجره صاحب خونش کن.اگه با شوهرش مشکل داره دلشونو به هم رضا کن.خدایا خیلی از دوستام ناراحتی هایی دارن که نمیتونن بیان کنن اونا فقط تورو دارن جوری به خودت نزدیکشون کن که ناراحتیشونو فراموش کنن.اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم.

تا اینکه ی روز من با جاریم وقتی مادرشوهرم نبود سره ی جریانی دعوام شدو حسابی وایسادم تو روش. گذشت و دوباره 5 6 ماه بعدش دوباره دعوامون شد و سر جریان دعوا دومی تونستم ثابت کنم حق پا منه . چون سر دعوا اولی شوهرم پشتم نبود ولی سر دعوا دومی شوهرمم حمایت کرد و بی تاثیر نبود . از اون دعوا محبت و احترام مادرشوهرم ی جورایی بهتر شد انگار که پرده از رو یکسری چیزا برداشته بودم ازش .خلاصه جریانات همینجوری ادامه داشت تا اینکه 1 ماه پیش رفتیم پیش ی خانمی که کارش باطل کردن دعا و طلسم بود . ما هیچ اطلاعاتی به خانمه ندادیم و خودش شروع کرد به حرف زدن و بالاخره خدا جواب گریه و دل شکستنای منو داد و خیلی چیزارو واسه شوهرم رو کرد . 

تا تاریخ 9.9.99سه تا از بهترین آرزوهام برآورده میشه 😍خدایا شکرت 
2740

اسی عزیزم مادرشوهرا همیشه عتشق عروسای بد هستن نه خوب بخدا مادرشوهرم منم یکی ازهم عروسام که بداخلاقه جونش فداش میکنه هرچی بی احترامی بهش میکنه براش مهم نیس بعد ماکه احترامش داریم همه جا بدمون میگه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز