من قراره برج 4 عروسیم باشه، عصر میخایم بریم تالار ببینیم، ینی صبح رفتیم میخایم بریم که یکم بیشتر بگردیم، بعد مادر شوهرم میگ زنگ بزن جاریتم بیاد، و منم ازش بدم میاد و باهام خوب نیسیم، نمیدونم چیکار کنم اصلا دوس ندارم تو هیچ کاری همرام باشه، ولی مادر شوهرم میگ ببرش با خودت ناراحت میشه، حالم بده
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اهمیت نده😅 بگو باشه بعد بگو یادم رفت ما میرفتیم تالار ببینیم مادر شوهرم میخواست بیاد شوهرم بهش تعا ...
امضات😍
من چندین سال شهرنشینی تجربه کردم وحدود یکساله از همه چیز دل کندیم اومدیم روستای زادگاه همسرم مرغداری زدیم،چنان عاشق اینجا شدم به همسرم گفتم همینجا خونه بسازیم ودخترمون بزرگ کنیم ،زندگی تو روستا عاااااالیه
اخه الان واقعا شما تو این وضع میخاهید برید بیرون اونم دنبال تالار....همه عروسی ها الان کنسل شده...بعدشم تو این وضع ارتباط با بقیه درست نیست که بخاهی جاری با خودت ببری...