آرایش میکنم ایراد میگیره که بلد نیستی باید فلان کنی قشنگ بشه همون کاری که میگه میکنم دوباره یه چیزی میگه و دائم درحال ایراد گرفتنه.امشبم گفت موهاتو دم اسبی ببند چیه همش پایین میبندی یکم لوندی بلد باش منم خندیدم گفتم اینجوری سرم درد میگیره لوندی هم ندارم دیگه اینجوریه .بعد بهش برخورد که یعنی برات مهم نیست من دوسدارم چجوری باشی منم گفتم نه من هرکاری میگی میکنم ولی نمی بینی .یهو جلو پسرم داد زد که من حواسم به همه چیز تو هست تو موش کوری فکر میکنی منم مثل تو ام .منم جوابشو ندادم جلوی بچه که تموم کنه
بعد از چند دقیقه رفت بستنی بیاره تو آشپزخونه به پسرم گفت تو با مامانت باهم بخورین بعد پسرم اومد گفتم چقد زیاده نمیتونی بخوری اونم به باباش گفت مامان میگه زیاده شوهرم گفت من گفتم با ماما ن مرده ات بخور 😢😢😢جلوی پسرم کوچیکم کرد خیلی دلم شکست دلم میخواد خودش زودتر بمیره
