سلام من چهل و دو روزه زایمان کردم .این ۴۲ روز مادر شوهرم ولم نمیکنه .نیاید بگید خوش بحالت قدرش بدون .اخه من رفتم خونه مامانم .مشکل اینه مادر شوهر من وسواس فکری و اظطراب شدید داره و فوق العاده پرحرف و هر چی دید میگه. میومد خونه مامانم شبا میموند و من واقعا متوجه شدم که مامانم اینا خوششون نمیاد بمونه و اذیت میشن.
آخه تو همه چی سرک میکشید و هر چی دید به مامانم میگفت. اونم بخاطر حرمت مهمون هیجی بهش نمیگفت منم اومدم خونه خودم تا مامانم راحت باشه.بچه ها افسردگی بعد زایمان جدا کلکل با مادر شوهر جدا .دیونم کرده مامانم میاد سر میزنه بهش میگه غیر مستقیم که نیا . .
کلا خودش رئیس بازی درمیاره انگار من بردش هستم .از ریز به ریز کارام ایراد میگیره. من چیکار کنم که از دستش خلاص بشم واقعا دلم دیگه داره از جاش کنده میشه از دستش. خیلی تو فشارم .خودم میتونم از کارهای بچه پس بیام ولی پنج دیقه هم نمیره خونه خودش .
شوهرم میگه خوبه که کمکت میکنه ولی خب منم میخوام راحت باشم .شوهرم درک نمیکنه اون میره سرکار و چند ساعتی خونس خوابه
اگه رفتارش عادی بود مشکلی نداشتم. وسواس و اظطراب که داره منو تو فشار گزاشته. خودمم حالم از وقتی زایمان کردم خوب نیست
درکت میکنم ، اصلا نگذار کاری بکنه، تمام کارهای بچه را خودت بکن ، غذا نپز ، خونه را تمیز نکن، تا بچه خوابید کنارش بخواب
عزیزم کمک میکنه ولی خیلی منت میزاره. من ازش نخواستم که به خودش فشار بیاره. بعدشم من شبا بالا سر بچم بیدارم میزارم بخوابه صبح بیدار میشه میگه جقدر خوابت سنگینه بچه گریه میکنه همش خوابی من بالا سرشم. حرف های زور داری میزنه آدم حرصش میگیره
اگه رفت.دوباره که اومد درو باز نکن.چند بار که این کارو کردی دیگه نمیاد
من اگر اینقدر واقعا بهم سخت بگذره رک بهش میگم مادرجون من دیگه از پس کارهام بچه برمیام خیلی ممنونم از زحمتهایی ک برامون کشیدی ان شاالله بتونم واستون جبران کنم و بگو شوهرت ببرش خونه بگه برو به بابا و خونه برس دیگه
دیگه ۴۰ روز خدایش خیلی زیاده ک همش کنارت باشه
نهایتش وقتی بچت خوابه یه غذا بپز بخورین ظرفهارو هم اخر وقت همسرت بشوره یا بذارماشین بشوره دوتا ادم بزرگین اون فندق ک اصلا نمیتونه خونه و بهم بریزه بفرست بره خونه خودش دیگه
خودت بگو مادر جان من میتونم دیگه کارای خودم و بچه رو انجام میدم؛رو به راه شدم ؛دیگه نیازی نیست شما اذیت شین؛اگرم نپذیرفت؛شوهرت قانع کن باهاش صحبت کنه؛
عزیزم بهش میگم برو استراحت کن به کارهات برس .میگه کار همیشه هست .واقعا نمیدونم تا کی میخواد بمونه .بچه روز خوابه شب بیداره .میتونم برای خودم و شوهرم یه چیزی درست کنم شوهرمم کمک میکنه .ولی اصلا نمیره .پدر شوهرمم از خدا خواسته بهش میگه بمون ما خودمون کارهای خونه میکنیم .واقعا خسته شدم خیلی اظطراب داره و استرس بهم وارد میکنه جوری که از بچم وحشت دارم که تنها باشم پیشش که بلایی سرش میاد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
51 ثانیه پیش
51 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
