مادرشوهر من خیلی بدی در حقم کرد کل مراسمامو به هم زد..تو خاستگاری دعوا راه انداخت جوری که شوهرم گریه میکرد از ناراحتی.عمم هم هست.غریبه نیس که یه کم بیخیال تر باشم..بعد از این که اومدم سر زندگیم شوهرم رفت سربازی دوماه رفتم خونه مادرم یه زنگ بهم نزدن
الانم ویار شدید دارم بالا میارم
مادرش اومده خونمون.شوهرم دیگه حال منو درک نمیکنه میگه بیا بگو بخند کن .اینکه بالا میاری ربطی به حرف زدنت نداره درحالی که من هیچی هم نمیخورم و کلا حال راه رفتنم نداره چه برسه حرف زدن..مادرشم معلوم نیس تا کی میخواد بمونه.شوهرم انقدر که نگران دوا دکتر اونه.نگران حال من نیس