من روی مچ پام جای بخیه داشتم. یه بار برادرم بهم گفت بچه بودی قحطی اومد تو رو بردیم قصابی نیم کیلو از گوشت پات درآورد خوردیم!!!
با گریه رفتم سراغ مامانم گفت سر کارت گذاشته.
برگشتم که چرا الکی میگی؟ گفت مامان گفته که گریه نکنی من راست میگم...
داستانی داشتیم تا مامانم تعریف کرد نوزاد بودم به پام سرم وصل کردن سر سرمه توی پام مونده دکتره مجبور شده باز کنه درش بیاره جای بخیه برای اونه و چه بساطی تا من باور کنم...