١٥ روزه خونه بابامم و شوهرم و نديدم
به خاطر مريضي باباش و كارش
١٠ ١٢ روز اول و درك كردم اما بعدش واقعا صبرم سر اومد
امروز صبح كمدمون تو خونه اتيش ميگيره شوهرم رفت سر زد و اتش نشاني و من خواستم برم گفت صبر كن ٣ ساعت ديگه ميام دنبالت از صبح منتظرش بودم تا شب ساعت ١٠ گفت برقاي خونه قطعه
دنبال كارشه و شبم ميره خونه باباش از بي علاقگيش نيست كه اينطور ميكنه ميدونم كلا ادم ا نرماليه يعني يه چي رو كه بچسبه همه چيو ول ميكنه
اما من واقعاا ديگه طاقت ندارم شبي يه تاپيك ميزنم
خونم هم نيستم چون نصفه اساسم تو كارتن هست و قرار خونه رو خالي كنيم 🙁🙁🙁