یه شب مهمون داشتیم و من عجله برای خرید داشتم
رفتم تو سوپری که خرید کنم موقع بیرون اومدن دیدم یه بچه بد جور نگاهم میکنه بهش گفتم عزیزم نون میخوای بفرما...بعد نونا رو تعارف کردم طرفش...یهو باباش گفت ببخشید نونایی که دست شماست مال ماست...وااای من اونقدر هول بودم که نونهای اونها رو که رو پیشخوان گذاشته بود هم برداشته بودم که ببرم...
تامدت ها از جلوی اون مغازه رد نمیشدم از خجالت