یاد داداش مامانم افتادم!! همیشه ما رو کم حساب میکرد. بچه اشو تو پر قد بزرگ کرد و اونا شدن آقا ما در حد غلام!
هیچ وقت دوسشون نداشتم. همیشه ازش ترسیدیم.. همه پسرخاله، دخترخاله ها ازش میترسیدیم.
خدارو شکر کات کردیم. حالا واقعا راحتم ک نباید لوس بلزی بچه هاش و عنتر بازی خودش و زنشو ببینم و تحمل کنم.
تو ام باید مث خودش بگی تو دیگه حرف نزن با اون زنت!
این داداش مامانم سر رتبه کنکور ما رو مسخره کرد. الان با اینکه دخترش مهندسی دولتی قبول شد و شوهرش گمونم کامپیوتر یا آیتی خونده ولی خدارو شکر من ارشد حقوق گرفتم و شوهرم دکتره. خیلی سوزوندنم، خدا جای حق نشسته، هرچی آدم بگه یه روز همونو میشنوه.