حالم بده
بازم عصر شد و من تپش قلب گرفتم
بازم ساعتی شد که شوهرم همیشه میومد خونه ولی دیگه نمیاد😭دیگه نیست😭دارم سکته میکنم
دلم میخواد صدای زنگ در میومد
در رو باز میکردم و شوهرم پشت در بود
زل میزد تو چشمام و میگفت: خانم هاویشام چرا چراغها خاموشه! چرا چشات قرمزه
آخ که همه زندگیم زیر و رو شد
آخ که دیگه من موندم و خاطراتش
من و موندم و عکساش
عکسش رو میبینم و یهو یادم میفته دیگه نمیاد خونه، دیگه نمیبینمش، دیگه بغلم نمیکنه، قلبم میخواد واسته
به خدا درتوانم نیست بگم چرا فوت کرد، فقط انقد بگم که از۲۳ بهمن رفت و تمام😭😭😭