از شما چه پنهان...
قدیم ترها عاشق پسره یخ در بهشت فروش محله مان بودم...
هر روز عشق را با یک مزه ای خاص از دستانش میگرفتم...
پرتقال...سیب...توت فرنگی و ...
چندوقت بعد بدون اینکه بدانم جور و پلاسش را جمع کرده بود و از محله مان رفته بود...
نمیدانم کجا و چرا؟
من اولین بار عشق را در یک روز از اردیبهشت لای یک عالمه یخ در بهشت به روزگار بخشیدم...
بعدها پای کافه بستنی ها به شهر باز شد...
سراغ یخ در بهشت را که از پیشخدمتش گرفتم گفت: کجای کاری خانوم؟
دوره ی یخ در بهشت و این حرف ها که خیلی وقت است که گذشته است...
گفتم:خب راه دوری نمیرود اگر کنار این همه نوشیدنی من درآوردی و از فرنگ آمده بقول خودتان یخ در بهشته بخت برگشته ای هم باشد...
شاید کسی هنوز با تمام وجود در گذشته جا مانده باشد...
#فرشته