حالا بازم خداروشکر کن که خونه مادرت نزدیکه
منم همین شرایط را داشتم ولی تو یه شهرغریب
ولی هرروز خودمو الکی سرگرم میکردم
یه روز کیک درست میکردم یه روز یه غذای پردردسر
یه روز واسه دخترم کتاب داستان میخوندم
یه روز باهم میرقصیدیم
الکی الکی خودمو سرگرم میکردم
تااینکه دخترم بزرگ شد والان اینقد باهم حرف میزنیم وبیرون میریم که دیگه اصلا نیاز به هیشکی ندارم
نگران نباش این روزا هم میگذره
ولی تو نباید خودتو داغون کنی وغصه بخوری