خانوما من ی دختر 23سالم ک پدرمادرم ده سال پیش از هم جدا شدن و همون موقعم بابام تو تصادف فوت کرد. مامانمم ازدواج کرده شوهرش ب ظاهر خوبه ولی کلا با منو داداشم بده. ما الان مستاجریم مامانم تا بهش میگه خونه درست کن یا بخر میگه من واسه بچع های مردم کاری نمیکنم شرایطه بدیه نمیدونم کسی مث من هس یانه ولی ب من خیلی داره سخت میگذره میخوام مستقل شم از ی طرف فکر میکنم جامعه ب ی دختر تنها نگاهه بدی داره و شاید واسه ازدواجم مشکل پیش بیاد از طرفیم اینجا موندنمم بدتره چون اینجام نمیتونم ازدواج کنم ب نظرتون چیکار کنم
تو چیکار به نگاه جامعه داری. اولا اوضاع جامعه خیلی بهتر از قدیمه ثانیا استقلال برای هر زنی واجبه وقتی مستقل شدی و لذتش رو چشیدی میفهمی که دیگه هیچ دغدغه ای اونقدرها هم بزرگ نیست. لفرین که تصمیم گرفتی مستقل بشی
همه ی ما...فقط حسرت بی پایان یک اتفاق ساده ایم که جهان را بی جهت،یک جور عجیبی جدی گرفته ایم
بخاطر حرف و نگاه مردم زندگی و ایندتو تباه نکن یکی از اشناهامون اینکارو کرد یه چشمش خونه و یکیش اشک و همون مردم هم الان، ببخشیدا به یه طرفشون نیست که وضعش چطوریه
We are creatures of habit break the negative ones and build positive ones ^-^