یه چند تا تیکه وسایل خریدم و موقع که داشتیم از پاساژ میومدیم بیرون یه خانم اومد جلو به مارشوهرم گفت دخترتون چندسالشه مادرشوهرم گفت18گفت من یه پسر 28ساله خوب دارم و اگر اجازه بدید بیایم خاستگاری
منم یبار با خواهر شوهرم رفته بودم بازار یه خانوم ب خواهر شوهرم گفت ببخشید خانوم دخترته؟..😐 اونم گفت نه چطور؟..گفت هیچی خوشم اومد ازش واس پسرم😐
خواهرشوهرمم اینطوری شد یهو 😲
گفت زنداداشمه بابا دستمو گرفت گفت بیااااا برییییییم 😐😐😂😂😂😂😂😂😂 منو میگفتی پشتمو نگا کردم دیدم خانومه هنوز داره نگا میکنه 😆😂😂😂
منم رفتم بودم با مامانم هدیه سر عقدیم بخریم بعد ی اتفاقی افتاد عقدم چندماه عقب تر اقتاد خلاصه اینکه بعد ۵ماه عقد کردیم و گذشت تا ۳ماه بعدش همون پسر طلافروشیه زنگ زده بودن خاستگاری😄گفتم بابا من عقدم..اخه اشنای یگی از دوستامون بود همون روز تو طلافروشی اتفاقی متوجه شدیم دوست مشترک خانوادگی داریم
من مامانموازبابابزرگم یعنی پدرشوهرمامانم خواستگاری کردن 😁😁میگفت عمه هات همه سیاه من سفید شریک کاری بابابزرگم میادخونشون ازمامانم خوشش میاد واسه پسرش 😎😝😝
منم تو نامزدیم تنهایی رفتم خونه مادرشوهرم ی خانمه منو دیده بود فرداش رفته بود درخونه مادرشوهرم خواستگاری
یبارم جلو شوهرم ازم خواستگاری کردن فکرکرده بودن داداشمه چون شبیهیم
لذتی داره وصف نشدنی
منم با مادر شوهرم رفتم عروسی فامیلاشون
از فامیلای داماد ک فامیل اینا نبود خواستگاری کردن👀
مادر شوهر گفت خانوم عروسمه عروس پشتشو کرد رفت😐
من 😁
خانومه😐
مادر شوهر😡🤬
منم از این موردا زیاد برام پیش اومده...با مادرشوهرم میرفتیم تور گردشگری انقدر چشما دنبالم بود که نگم برات..حتی لیدر تور هم فکر میکرد مجردم منو برای پسرش میخواست😂😂😂
اغا من غش کردم از خنده مادر شوهرم گفت خانم ایشون عروسمن ایقد خندیدم رفتیم خونه برای شوهرم تعریف کردیم ایقد خندیدیم که نگو دوستان شما هم تعریف کنید
مامان بزرگ منم چند وقت پیش رفته بود تو پارک یه پیرمرد ازش خواستگار کرده بود
وقتی تعریف کرد انقد خندیدیم😁😂😂 تازه بهش گفته بود سه دنگ خونمم میدنم به نامت
نمیدونم چرا یادم به احمد ذوقی افتاد😂😂😂
