من زیاد تو این سایت فعال نیستم. خیلیا منو نمیشناسن. الان ده روزی میشه مامانم رفت. حالا میخوام واسه درد دل هم که شده داستان رو بگم و توصیه کنم خواهشا پیگیر باشین.
آخرهای خرداد 96 بود که یه روز مامانم تب کرد و درد داشت .یادمه ماه رمضون بود . رفت دکتر گفت احتمالا عفونت کلیه اس. ولی به مامانم پیشنهاد کرد بره دکتر زنان. دو سه روز بعد که مامانم با دوستش حرف زده بود و شماره یه دکتر زنان خوب رو گرفته بود ولی باز میخواست پشت گوش بندازه. اینا رو به ما هم نمیگفت. یه بعد از ظهر زنگ زد به مطب دکتر و منشی گفت خودشو الان برسونه چون خانوم دکتر مریض نداره و سریع ویزیتش میکنه. مامانم رفت و دکتر معاینه اش کرد. بهش گفت مشکل شما کار من نیس. همین الان یه نامه می نویسم تو همین ساختمون مطب دکتر اعظم سادات موسوی هستش . همین الان برو پیشش. مامانم هم با نامه میره پیش دکتر که همیشه مطبش خیلی شلوغه.