امروز صبح پاشدم نوزادمو اماده کردم ساکشو بستم که بریم خونه مامانم شوهرم اومد مارو برو وقتی رفتم اونجا دیدم جو خرابه داداشم زن داره و اومده اونجا دعوا مارو دیدن خودشونو جمع کردن ولی وقتی شوهرم رفت دوباره شروع کرد داداشم معتاده مغزش مریضه به مامانم گفت دو دستی اونارو بچسب زن و بچه من برن گمشن من اصلا کاریشون ندارم مثل یه مهمان میرم اونجا من تا اومدم حرف بزنم شروع کرد دعوا با من تموم بدنم میلرزه دلم برای بچم سوخت زنگ زدم شوهرم اومد منو ببره با اونم دعوا گرفت حالم خیلی خرابه
به من میگه تو پشت سرم گه زیادی خوردی من اصلا باهاش رفت و امد ندارم مسعله پنج شش سال پیش که خاستگار داشتم و وسط میکشه خدایا دارم دیوونه میشم اصلا نمیدونم سر مادرم چه بلایی اورده الانم جرات ندارم زنگ بزنم من اومدم خونه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
عزیزم.. غصه نخور فشار عصبی روش بوده کاش میذاشتی جو آروم بشه. جلو همسرت یکم بد شد ولی اشکال ند ...
غلط کرده بیخودی به همه میپره به مامانم میگه غلط کردی منو زاییدی حالا باید خرجمو بدی من که اصلا باهاش کاری ندارم داشت باهم دعوا میگرفت مامانم هر سه چهار روز دو ساعت میاد خونمون من حموم کنم میگه دو دستی دهترتو بچسب