تا به ماشینش رسیدم یه پسر جوونو دسدم که تکیه ااده به ماشین و زود صاف ایستاد و سلام کرد.
سلام. .... هستم
پسر عموش بود که در جریان رابطمون از اول بود.
من با اکراه سلام کردم. بنده خدا با خجالت از ماشین فاصله گرفت و گفت من تو پارک یه دوری میزنم.
عشق من . عشق از دست رفته ی من هر لحظه چشماش عاشقتر میشد و رفتاراش مثل پسرای ۱۴ ساله هولزده میشد و من هنوزم خودمو در حدش نمیدونستم و این فشار عصبی داشت دیوونم میگرد
درو باز کرد و من نشستم که یه دفه خواهرم گفت منم میرم بازار کنار پارک .
تا من خواستم بپرم بیرون درو بست و رفت.
اون جلو نشست و من عقب بودم. سرم پایین بود.
یه مانتوی عروسکی کمر کلوش و چین دار مشکی با شلکار برنودا که اونموقع مد بود پوشیده بودم. با یه مقنعه کوتاه مشکی و کیف نخودی.
زل زده بود بهم .