2777
2789

دوباره زد زیر همه چی نگفت تو اینستا الان ده تا دختر میارن با هاش چت کن ‌اینم مثل اونا هرچی من می گفتم این همون زنس قبول نمی کرد می کفت الکی  میگی جون مادر و بچه هام و قسم می خورد که خیانت نکرده

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

خلاصه تا صبح بهش می گفتم دیدی اون موقع چقدر گیر داده بود میگفت تولد بینی تو اصلا یه دوست نداری روانی شدی میگفت من به فکر شما هستم تو تو فکر خیانت من

الهی بمیرم خیلی سخته

فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....

زد زیر همه چی هر چی مدرک و حرف براش میخوردم که تو تو اینستا تایید کردی که اون برات پیام داده قبول نکرد فرداش اینستا وصل کردم اسم اون پیج که زدم دیدم پاک شده شک ۲ برابر شد

زنگ زدم به شماره با یه خط دیگه  دیدم جواب داد تا اسمشو گفتم قطع کرد با شماره خودم زنگ زدم بر نداشت بع هر چی زنگ زدم گذاشت ندو بلک لیست تو واتساب براش پیام گذاشتم چرا ترسیدی دیدم سریع واتساب و پاک کرد

یه عالمه پیام دادم که نفرین کردم هیچی نمی گفت شب شوهرم اومد دیدم انگار نه انگار شب بچه ها که خوابیدن گفتم الان دیگه مطمئنم چون همه چیزا شو پاک کرده اگه جواب میداد محال بود شک کنم ولی با این کارا مطمئنم کرد شوهرم میگه تو خیلی شکاکی تو دیوانه ای روانی یه زن بهت بگه بیا دوست شیم شک می کنی دوباره قسم قرآن که با هیچ کس نیست و تا الان خیانت نکرده

حالا شوهرم با من خیلی خوبه می دونه دارم حرص می خورم فیلم که می بینیم یا هر چی در مرد زن بهش تیکه میندازم اونم می خنده و میگه تو روانی الان ۱۰ روزه میگذره ولی دلم باهاش صاف نیست

مهریه من زیاده دیشب بهش گفتم میرمو می بخشم که اگه به خاطره اون با منی منت سرم نزاری الکی بگی دوسم داری گفتم برو دفتر خونه پیدا کن ولی دوباره قسم قرآن که تو اشتباه می کنی من زندگیمو دوست دارم من خیانت نکردم نمی دونم واقعا من چه کار کردم هر کی من و می بینه می دونه که زن بسازیم ما از صفر شروع کردیم الان وضع شوهرم خیلی خوبه ولی هیچ وقت بهش نگفتم ای نو بگیر اونو بگیر خودشم همیشه پیش دوستان می که ولی خسته شدم با ۲تا بچه دیگه نمی تونم برای بار سوم من که مطمئنم بهش گفتم دفعه بعد خودمو می کشم الان به خاطر بچه ها  هیچ کاری نکردم خودش می دونه چون یه بار اول زندگی سر هر موضوعی دعوا راه می نواخت خودشم الان می که چرا من اون موقع اینجوری می کردم یه بار رگ دستم زدم وای سریع اومد دستم بست الانم از این می ترسم ولی بهش گفتم به خاطر بچه ها هیچ کاری نمی کنم تو این ۱۰ روز آنقدر لاغر شدم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792