آقای مخاطب سلام.
دلم برای خواننده هایم میسوزد. هی از من میخواهند باز از تو بنویسم، باز برای تو بنویسم. دلم برای خودم میسوزد. آنها ندیده و نشناخته دلشان برای آقای مخاطب رفته، چه برسد به من که دائما تورا با آن کاپشن سرمه ای میبینم. هرروز بیدار میشوم، روی نوک پاهایم قدم برمیدارم و سعی میکنم در را طوری باز کنم که صدای جیر کمتری بدهد. بعد، بیایم و از این بالا سرم را خم کنم بلکه ساعت هفت و چهل دقیقه که از خانه بیرون می آیی؛ از این بالا تو را ببینم.
از این بالا چیز زیادی پیدا نیست. یک حجم سرمه ای رنگ میبینم و بخش بالایی موهایت.
هرروز صبح با خودم میگویم خسته شده ام از این منظره تکراری؛ البته شما از این بالا هم کم زیبا و دلبر نیستید ولی دلم میخواهد بدانم مدل موهایت را عوض کرده ای یا نه، الآن ریش داری یا نه،زیپ کاپشنت را کشیده ای یا من بیایم بکشم! بیایم رو به رویت بایستم و سعی کنم کمی خودم را روی نوک پاهایم بالا بکشم تا قدم توی ذوق نزند. بعد، بگویم "هوا ناجور سوز داره، بکش اون زیپ رو! سینه پهلو در کمین است!"
امروز عصر توی اتاقم نشسته بودم و با ریاضی ام سر و کله میزدم و به فردا فکر میکردم و بیشتر به تو فکر میکردم. صدای بابا هم می آمد که از مامان پرسید "صبح کسی بیرون رفت؟ صدای جیر جیر در اومد!" و من لرزیدم.
خیلی ترسیدم آقای مخاطب! اگر بفهمند من هرروز صبح آرام میخزم بیرون تا چند ثانیه تو را از این بالا ببینم، قیامت میشود.
برای همین گفتم درس دارم و خانه ی حاج بابا نرفتم. یواشکی خودم را تا پارکینگ رساندم تا روغنی چیزی پیدا کنم، بلکه صدای جیر جیر این در لعنتی که دارد راه عشقمان را می بندد، کمتر شود!
همان وقتیکه صدایم کردی و گفتی " اینجا چیزی میخواین؟" قسم میخورم قلبم ایستاد. تو دقیقا پشت سر من ایستاده بودی و من یک لحظه آرزو کردم کاش می شد مثل حالت جک و رز توی تایتانیک بیایی و دقیقا پشت سرم بایستی! البته با رعایت شئونات اسلامی، چون نیما حالا که پشت لبش سبز شده مثلا غیرتی تر شده، دائما به جانم غر میزند.
بعد، چشمم افتاد به ظرف روغن توی دستم و گونی های نان خشک و آهن آلات و پلاستیک. فهمیدم موقعیت قشنگی را برای آن صحنه ی دلبر انتخاب نکرده ام.
یادم افتاد صدایم کرده بودی. صدایم کردی دیگر؟ اول صدایم کرده بودی بعد گفته بودی" اینجا چیزی میخواین؟". شاید هم من دوست دارم فکر کنم اسمم را از زبانت شنیده ام.
ترجیح دادم جواب سوالت را ندهم چون ممکن بود بعدش بپرسی روغن برای چه میخواهم؟ بعد من باید میگفتم در خانه صدا میدهد. ممکن بود بعدش بپرسی چرا پدرت یا برادرت این کار را نمیکنند یا هر سوال شبیه به این. من خیلی هیجان زده بودم، هر لحظه امکان داشت بگویم من صبح ها تو را از آن بالا دید میزنم. برای همین به گفتن "ممنون، پیداش کردم" رضایت دادم و تو خیلی معمولی سرت را تکان دادی و رفتی.
میدانی؟! من امروز فهمیدم خیلی قشنگ میتوانی سرت را تکان بدهی. نه که بقیه سر نداشته باشند یا نتوانند تکان بدهند، فقط تو سرت را قشنگ تکان میدهی.
دیدی؟ آنقدر فکر و خیال بیخودی کردم که آخر نفهمیدم مدل موهایت را تغییر داده ای یا نه، زیپ کاپشنت را میکشی یا نه....!
راستی، آقای مخاطب وقتی سرت را تکان میدهی خیلی دوستت دارم.
دوست دارت نبات.
نون#