داریم شام میخوریم و ساکتم،سعی میکنم بیشتر گوش بدم.علی میگه"ساکتی چرا خانوم؟"
میگم"هیس"
قاشق و چنگال رو میزنم به همدیگه و به بشقاب.علی با اخم میگه"شب خاستگاری قید نکردن که دیوانه ام هستیا..! "
اخم میکنم میگم گوش بده،به این صدا گوش کن.این صدا داره میگه ما خوشبختیم.تنها نیستیم،غذایی برای خوردن داریم،کسیو داریم که باهاش غذا بخوریم،سالمیم و میتونیم این صدا رو بشنویم..ببین چقدر صدای قشنگیه.."
گوشه ی چشم علی چین میخوره و با نیش خند میگه " البته اون شب ماهم نگفتیم که دومادم دیوونه س."
و صدای قاشق چنگالو بیشتر درمیاره و میخندیم.
نون#