آقای مخاطب سلام، میخواهم این نامه را با یک سوال از تو شروع کنم و تو باید جواب من را بدهی... خب.. حالا بایدِ باید هم که نه،اما لطفا جوابم را بده. اصلا ببینم نامه هایم به دستت میرسد؟ میخوانی؟ اصلا تو نامه خواندن را دوست داری؟
من هرروز نامه خواندن تورا تصور میکنم؛ گاهی روی کاناپه افتاده ای و زیرسیگاری را روی سینه ات گذاشته ای، یک کام میگیری و یک اخم میکنی و یک خط میخوانی. گاهی تصور میکنم بعد از تمام شدن یک کار اداری مزخرف و خسته کننده ؛گوشه ی تاکسی کز کرده ای و کلمه به کلمه میخوانی. گاهی فکر میکنم نامه هایم را بلند بلند و با خنده برای دوستانت میخوانی.راستش را بخواهی من کل روز در حال تصور توام. لا به لای فکرهای تو غذا میپزم، به گلدان ها میرسم، لباسهایم را اتو میکنم و...
معلم زبانمان میگوید برای قوی تر شدن، مکالمه داشته باشید. من شاگرد خوبی هستم. تمام وقت هایی که دیگر به تو فکر نمیکنم مینشینم و با تو مکالمه میکنم، ساعت ها توی گوگل ترنسلیت چرخ میخورم و کلمه های معادل زیبایی هایت را پیدا میکنم. رگ های روی ساعدت، ته ریشت.. آخ که گاهی کم میاورم از این همه تصورات.
راستی از موضوع دور افتادیم، قرار بود از تو سوالی بپرسم. ببخشید اما کی می آیی؟!
بچه ها مسخره ام میکنند و حقیقت های ته خیاری را تف میکنند توی صورتم. حرف هایشان مثل مته مغزم را سوراخ میکند.ببین دیگر وقتش رسیده از انکار خواندن نامه هایم دست بکشی و قبول کنی خاطراتت بیشتر از بغض هایم گلویم را گرفته.لطفا بیا، یک جوری بیا که همه ی دوستانم که مرا بخاطر یک عشق یک طرفه مسخره میکنند انگشت به دهان بمانند. لطفا بیا و همانجوری که دلم ضعف میرود صدا کن "نبااات"
دوست دارت، نبات
نون#