من با مادرشوهرم توی ی ساختمونم شوهرم اجازه نمیده تنها ی جا برم مخصوصا خونه ی مامانم همیشه خودش میبره خودش میاره با این که با شوهرم میرم و میام مادرشوهرم بارها دعوا راه انداخته که چرا به من نمی گی کجا میری تا من بدونم منم هیچ وقت بهش نگفتم شوهرمنم به خاطر ترس از مادرش نمی زاره با ماشین بیرون برم میترسه به مامانش نگم دوباره دعوا راه بندازه حالا امروز خونه ی مانانم مهمون میاد به شوهرم میگم بیا ببر میگه کار دارم بعد از ظهر میبرم دلم می خواد زود برم به نظرتون اژانس بگیرم به مادرشوهرمم چیزی نگم هر کسم هر چی گفت جوابشو چی بدم؟خسته شدم از این اوضاع عین زندانی ها هر وقت دلش خواست درمیاره بیرون