آقای مخاطب سلام، ساعت هفت و چهل دقیقه صبح است و من در کانالم سلام و صبح بخیر گفتم و با متنی که خیلی میتواند دلبر باشد نوشتم امروز روز بهتری نسبت به دیروز است. بعد پتویم را کشیدم روی سرم و فکر کردم. اگر قول بدهی باز ناراحت نشوی، بیشتر به تو فکر کردم. چشمهایم کمی هم چکه کردند چون.. نه نه.. خدایی نکرده به تو بر نخورد ها، اصلا به خودت نگیری ها. همینجوری الکی گریه کردم.
خب آدم ها هزار و یک دلیل دارند برای گریه. اصلا حواست هست دلار چقدر تومن شده؟ همین چند روز پیش رفتم ماست و گوجه بخرم اما پولم فقط به یکیشان رسید. آره اصلا من بخاطر اینکه نشد گوجه فرنگی بخرم گریه کردم وگرنه تو که خیلی مهربانی. من بخاطر اینکه گوجه فرنگی های خوشرنگ مال من نشدند گریه کردم وگرنه تو که حواست به من هست. هست؟ گفته بودی هست. تو یادت نیست اما من یادم نمی رود. آخه میدانی؟ همان روز اولی که بدون سلام و کوچکترین حرکتی که بشود از آن سوبرداشت کرد، آمدی و یک حرف کوتاه به من زدی، فهمیدم با چه کسی طرفم. همان روز رفتم و یک ضبط صوت کوچک خریدم بعد با کلی زور و درد آن را در سرم فرو کردم و از آن به بعد تک تک حرف هایت را ضبط کردم. یک چیزی بگویم؟ من هرشب دوباره و چند باره حرفهایت را گوش میکنم. کجا بودیم؟؟ آهان، گفته بودی حواست به من هست و بعد تر ها گفته بودی حواست به همه چیز هست. بعد از من میپرسند چرا به تو میگویم مرد روزهای سخت. خب این اسم فقط به تو می آید. اگر مرد روزهای سخت صدایت نکنم مجبورم بگویم خدای کوچک من. اصلا همیشه همه حق و حقوق برای تو بوده با آن صدای لعنتی ات. تو خودت بگو کدام بیشتر به تو می آید.
ولی... وای من چقدر احمقم. تو که نمیدانی، خب تو که با چشم های من نمیبینی، چطور توقع دارم بفهمی کدام بیشتر به تو می آید.
اصلا بگذریم، من میرم به چکیدن هایم ادامه بدهم.
دوست دارت، نبات
نون#