ی بار عقد کرده بودم رفتیم من سالی چند بار دعوت میکنم ولی اونا نه زن یکیشون ک یکی دوبار رفتم در خونشون در رو باز نکرد روی من بدون هیچ دلیلی
چند ماه پیش زایمان کرد نتوتستیم بریم ملاقاتش بیمارستان یعنی میخواستیم بریم ک داشت مرخص مرخص میشد داداشم گفت نیاید اومد خونه کمپوت گرفتیم گفتیم ی ده مین بریم سر بزنیم من اول رفتم بالا دیدم لباسش نا مناسبه گفتم عیب نداره بخواب رو تختت شوهرم فقط میخواد بیاد تبریک بگه میره اصلا سعی نکرد خودش رو جمع و جور کنه سینه هاش بیرون گفتم عیب نداره سختته ما میریم خلاصه بعد۴ ۵ سال ک رفتیم دست از پا دراز تر برگشتیم اصلا ی تشکر نکرد شوهرم هم از دم در برگردوندم جالبش اینجاست ک بعدا گلایه میکرد چرا ملاقات نیومدید
البته ک برادرام مقصرن مدیریت روابط بلد نیستن برادرهای من آدمای بی حاشیه ای هستند ب حرف خانوماشونن یعنی تا اونا نخوان آب هم نمیخورن