یه نفرو میشناختم آخرشبا میرفت تو جمعشون کلا از دنیای آدمیزاد دور شده بود.هر شب میرفت پیششون...همیشه دنبال جاهای متروکه بود که آخر شبا بره..واسم صحبت کرد یه آقایی بود.خیلی دوسشون داشت.همش از اونا صحبت میکرد.خیلی دلم میخواد بدونم کجاست چیکا میکنه الان....ولی علاقه شدیدی داشت بهشون.غیر قابل باور بود😏😐😐
هیچی به اندازه جاری زشت به آدم اعتماد بنفس نمیده با خودمعهد بستمبه هیچعنوان داخل تاپیک های ناراحتی و انرژی - نرم، هیچی مهم تر از آرامش ذهنِ عزیزم نیست آخهجدیدا مد شده میرید بیرون جشن تفریح مهمونی و مسافرت ، کرونارو این ور اون ور جابجا میکنید توجیه همتونم اینه که ما با رعایت پرتوکل های بهداشتی رفتیم تفریح آره جون عمتون کاش نسل انسان های بیشعور زودتر منقرض میشد🤣