سلام بچه ها من سن 23 سالگی ازدواج کردم هر کی منو شوهرم میدید حسودیش میشد با اینکه همسرم مشکل مالی داشت و خانوادش و خودش به من نگفته بودن بعد ازدواج فهمیدم ولی کمکش کردم خیلی از خرجای خورم مثل لباس رو کنار گذاشتم خونه و ماشین و وسایل خونه کامل خریدیم بعد یک سال تونستیم اصلا فکرشو نمی کردم بهم خیانت بکنه و بعد ازدواج فهمیدم شوهرم بچه دار نمیشه تا اینکه سه سال و نیم گذشت از خیانت همسرم و دخالت های خانواده همسرم افسردگی گرفتم ولی دیگه تصمیم به طلاق گرفتم تبدیل به یه آتشی شدم که کسی نمیتوانست خاموش کنه رفتم دادگاه نصف خونه به نامم بود ازش گرفتم ماشین شو خوابوندم برا مزایده مهریه ام هم شکایت کردم و بعد اون شروع کرد ولی خدا آبر شو برو با دوست دختر اش میومد دادگاه که حرص منو در بیارهخبر نداشت که من دیگه ساده وضعیف نیستم ولی بالاخره طلاق گرفتم حق و حقوق مو کامل گرفتم تو رفت وآمد دادگاه با قاضی آشنا شدم که کمکم کرد و مشکل مو کامل فهمید با اینکه سنش ازمن بالاتره ولی خیلی آدم خوبیه شوهرم و هم دید چطور آدمیه بعد طلا قم بعد چندماه قاضی دادگاه اومد خواستگاری و قبول کردم حالا یه دختر یک ساله خوشکل داارم خدا شکر زندگیمو خیلی دوست دارم شوهرم خیلی دوسم داره احساس میکنم خوشبختم این خلاصه بود گفتم بعضی وقتا میشینن فک میکنم چرا اینطور شد
دمت گرم ک همه رو تو پست اول گفتی. قطره چکونا یاد بگیرن😂😂
اگه دنبال عشق و توجهی، اگه دنبال یه رابطه خوبی......... اول با خودت وارد رابطه عاشقانه شو. خودتو بغل کن، به خودت اهمیت بده، برا خودت کادو بگیر، خودتو سورپرایز کن، خودتو دوست داشته باش ❤️ راز اینه: اول باید خودت عاشق خودت بشی ❤️😊❤️