خلاصه بعد اینکه خبر بارداری مو به ننش دادیم.... چند روز بعدش مامانش به من اول یه جور دیگه گفت.... صاف و مستقیم اول نیومد بگه آزمایش دی ان ای رو...
گفت میخوام برات سفره حضرت ابوالفضل بندازم آخه این بچه معجزه خداست.... هی تا چندوقت جلو خودم یا پيش همه هی میگفت معجزه خداست.... منم نمیدونستم منظورش چیه....
از یه طرف ناراحت میشدم.... آخه ما که بهش نگفته بودیم واسه بارداری مشکل داریم...