بعد یکماه رفتیم به مادرش خیلی خوشحال و خندون بگیم.... اینم بگم پدرشوهرم فوت کرده چند ساله....
خلاصه گفتیم مادر شوهرمم خیلی خوشحالی کرد الکی جلو شوهرم.
اینم بگم شوهر من تو 17 سالگی تصادف وحشتناک میکنه با موتور... مامانش تا سه سال بعذش زیر این لگن میذاشت.
الانم شوهرم 32 سالشه
همون موقع تو عقدم این مامانش خرفت خرش بخاطر اینکه منو بسوزونه... تنهایی برگشت گفت چون از 17 سالگی زیر شوهرت لگن میذاشتم اونجاشو دیدم.... فکر نکن فقط خودت میدونی که چه اندازه ای و چه شکلی هست منم میدونم