2737
2739
عنوان

کارای خونه که اصلاتمام شدنی نیست😭😭

| مشاهده متن کامل بحث + 239 بازدید | 40 پست

یک هفته انفلونزابودم زندگیم از دست رفت. با اینکه شوهرم کمی انجام میداد ولی...حیاط و توالت مثل طویله شد لباس بچه ها انبار شدغذای درست نخوردن...الان خوب شدم پاشدم زندگیم دوباره احیا شد. خدایا سلامتی مادرا و زنارو همیشه نگه دارامییین

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

اومدم ببینم کیامثل من بدبختن توکارخونه امروزچه کارایی داشتین؟

غم های من ازاینجاشروع شدهمش هفت سال بودم روزی که پدرم منوگذاشت وتاابدرفت فقط باچشام نگاه میکردم همه گریه میکردن جزمن نمیدونستم چی شده بابچهابازی میکردم مدت هاگذشت ومن فکرمیکردم بابام رفته مسافرت یروزی رفتم سراغ مامانم وگفتم مامان پس چرابابام نمی یادازمسافرت دیگه مارومیخواد؟مادرم اشک توچشاش جمع شدگفت بابات دیگه رفت تواسمون دیگه هم نمی یادمنم رفته روپله هانشستم هوابارونی بودیادمه به اسمون نگاه کردم به خداگفتم اخه خداچراباباموازم گرفتی هنوزازش سیرنشدم باباموخوب نشناختم چجوری برم مدرسه ودوستام باپدراشون روببینم ولی من بدون پدراون روزکلی گریه کردم وفهمیدم دیگه بابام رفت کسی که بمیرددیگه برنمیگرددواین قصه ی غمناک بچگیم 😢😢
2731
من عین خوابگاهی هستم  از صبح فقط لباس ها رو از لباسشویی درآوردم رو بند گذاشتم  دوتا چایی ...

بچه نداری؟

غم های من ازاینجاشروع شدهمش هفت سال بودم روزی که پدرم منوگذاشت وتاابدرفت فقط باچشام نگاه میکردم همه گریه میکردن جزمن نمیدونستم چی شده بابچهابازی میکردم مدت هاگذشت ومن فکرمیکردم بابام رفته مسافرت یروزی رفتم سراغ مامانم وگفتم مامان پس چرابابام نمی یادازمسافرت دیگه مارومیخواد؟مادرم اشک توچشاش جمع شدگفت بابات دیگه رفت تواسمون دیگه هم نمی یادمنم رفته روپله هانشستم هوابارونی بودیادمه به اسمون نگاه کردم به خداگفتم اخه خداچراباباموازم گرفتی هنوزازش سیرنشدم باباموخوب نشناختم چجوری برم مدرسه ودوستام باپدراشون روببینم ولی من بدون پدراون روزکلی گریه کردم وفهمیدم دیگه بابام رفت کسی که بمیرددیگه برنمیگرددواین قصه ی غمناک بچگیم 😢😢
خسته نباشی

ممنون گلم

غم های من ازاینجاشروع شدهمش هفت سال بودم روزی که پدرم منوگذاشت وتاابدرفت فقط باچشام نگاه میکردم همه گریه میکردن جزمن نمیدونستم چی شده بابچهابازی میکردم مدت هاگذشت ومن فکرمیکردم بابام رفته مسافرت یروزی رفتم سراغ مامانم وگفتم مامان پس چرابابام نمی یادازمسافرت دیگه مارومیخواد؟مادرم اشک توچشاش جمع شدگفت بابات دیگه رفت تواسمون دیگه هم نمی یادمنم رفته روپله هانشستم هوابارونی بودیادمه به اسمون نگاه کردم به خداگفتم اخه خداچراباباموازم گرفتی هنوزازش سیرنشدم باباموخوب نشناختم چجوری برم مدرسه ودوستام باپدراشون روببینم ولی من بدون پدراون روزکلی گریه کردم وفهمیدم دیگه بابام رفت کسی که بمیرددیگه برنمیگرددواین قصه ی غمناک بچگیم 😢😢

من شبها تا صبح بیدارم دخترم کولیک داره دوماهش هست و دختر دیگمم 19ماه. شب تا صب بیدار و صبح ساعت 6صبحانه برا شوهرم و خودم بعد نهار درس میکنم و یکم میخابم باز ادامه نهار ظرف ووووو این دوتاهم هستن 

2740
اینطوری برنامه بریز تا هم فشار کار کمتر شه همه بدونی ک هرروز جارو لازم نیس

چجوری هرروزجارولازم نباشه بایه بچه اینقدشیطون بخدااصلن سرجاش نمیشینه همش میریزه میشکنه تازه داشتم شام میپزم ۲دقیقه گذاشتم اومدم دیدم رفته شیروبازوبازکرده خودشوخیسه خیس کرده 

غم های من ازاینجاشروع شدهمش هفت سال بودم روزی که پدرم منوگذاشت وتاابدرفت فقط باچشام نگاه میکردم همه گریه میکردن جزمن نمیدونستم چی شده بابچهابازی میکردم مدت هاگذشت ومن فکرمیکردم بابام رفته مسافرت یروزی رفتم سراغ مامانم وگفتم مامان پس چرابابام نمی یادازمسافرت دیگه مارومیخواد؟مادرم اشک توچشاش جمع شدگفت بابات دیگه رفت تواسمون دیگه هم نمی یادمنم رفته روپله هانشستم هوابارونی بودیادمه به اسمون نگاه کردم به خداگفتم اخه خداچراباباموازم گرفتی هنوزازش سیرنشدم باباموخوب نشناختم چجوری برم مدرسه ودوستام باپدراشون روببینم ولی من بدون پدراون روزکلی گریه کردم وفهمیدم دیگه بابام رفت کسی که بمیرددیگه برنمیگرددواین قصه ی غمناک بچگیم 😢😢
شما لذت نمیبری سعی کن برنامه ریزی داشته باشی کمکت میکنه اینطوری میدونی به چی برسی. از اشپزی لذت ببر ...

منم خیلی کارخونه رودوس دارم ولی اگه یکی کمکم کنه وبچموبگیره اصلاازکارخسته نمیشم

غم های من ازاینجاشروع شدهمش هفت سال بودم روزی که پدرم منوگذاشت وتاابدرفت فقط باچشام نگاه میکردم همه گریه میکردن جزمن نمیدونستم چی شده بابچهابازی میکردم مدت هاگذشت ومن فکرمیکردم بابام رفته مسافرت یروزی رفتم سراغ مامانم وگفتم مامان پس چرابابام نمی یادازمسافرت دیگه مارومیخواد؟مادرم اشک توچشاش جمع شدگفت بابات دیگه رفت تواسمون دیگه هم نمی یادمنم رفته روپله هانشستم هوابارونی بودیادمه به اسمون نگاه کردم به خداگفتم اخه خداچراباباموازم گرفتی هنوزازش سیرنشدم باباموخوب نشناختم چجوری برم مدرسه ودوستام باپدراشون روببینم ولی من بدون پدراون روزکلی گریه کردم وفهمیدم دیگه بابام رفت کسی که بمیرددیگه برنمیگرددواین قصه ی غمناک بچگیم 😢😢
چجوری هرروزجارولازم نباشه بایه بچه اینقدشیطون بخدااصلن سرجاش نمیشینه همش میریزه میشکنه تازه داشتم شا ...

چه جالب منم الان همینکار رو کرد تازه من جز دخترم یه کوچولو هم دارم. چرا خودتو اذییت میکنی عزیزم. خب خیس کنه مگه چی شده عوض میکنی. هرروز جارو نکن خسته نشی بعضی روزا با نپتون بکش. غذاشو تو صندلی بده بهش سخت نگیر

بخداباورمیکنی اگه مثلایک بشقاب کثیف باشه نمیتونم بخوابم بایدبرم بشورمش تاراحت بشم

ببین یکم بیخیال شو لطفاً من ک اصلاً اینجوری از خودم‌کار نمیکشم چون بعدش دارم از کمردرد بنالم هیچکسم یادش نیس ، از اینکارهات ب جایی هم رسیدی؟ کسی قدردان زحماتت بود؟؟ 

حس میکنم خیلی سخت گرفتی

اگه جام بودی درکم میکنی تازه داشتم شام درست میکنم بچم پیشه گازبودممکن بودبسوزه بخداسرخ میکردم پیش گازبودمیبرمش بهش اسباب بازی میدم دوباره برمیگیرده ازاونجاشوهرم میخوادبره سرکارمنتظره شام بودیعنی بخدادیوونه شدم بهش میگم خب حداقل بیایکم بچه روبگیرنسوزه اصلا کمک نمیکنه اخه من چندتادست دارم که یک دست بچه روگرفته یک دست شام درست کنم

غم های من ازاینجاشروع شدهمش هفت سال بودم روزی که پدرم منوگذاشت وتاابدرفت فقط باچشام نگاه میکردم همه گریه میکردن جزمن نمیدونستم چی شده بابچهابازی میکردم مدت هاگذشت ومن فکرمیکردم بابام رفته مسافرت یروزی رفتم سراغ مامانم وگفتم مامان پس چرابابام نمی یادازمسافرت دیگه مارومیخواد؟مادرم اشک توچشاش جمع شدگفت بابات دیگه رفت تواسمون دیگه هم نمی یادمنم رفته روپله هانشستم هوابارونی بودیادمه به اسمون نگاه کردم به خداگفتم اخه خداچراباباموازم گرفتی هنوزازش سیرنشدم باباموخوب نشناختم چجوری برم مدرسه ودوستام باپدراشون روببینم ولی من بدون پدراون روزکلی گریه کردم وفهمیدم دیگه بابام رفت کسی که بمیرددیگه برنمیگرددواین قصه ی غمناک بچگیم 😢😢
چه جالب منم الان همینکار رو کرد تازه من جز دخترم یه کوچولو هم دارم. چرا خودتو اذییت میکنی عزیزم. خب ...

عزیزم پسره من یجوردیگس فک کنم بچه نیست اگه ببینیش باورمیکنی فقط خرابکاری دوس داره غذاشومیزارم میریزه کمدارومیکوبه به هم همهی برچسب هاروکنددرویخچال هرروزبازدبسته کابینتاهرروزکثیف میکنه هرروزبایدیچیزی بشکنه توبچهات اینجورن 

غم های من ازاینجاشروع شدهمش هفت سال بودم روزی که پدرم منوگذاشت وتاابدرفت فقط باچشام نگاه میکردم همه گریه میکردن جزمن نمیدونستم چی شده بابچهابازی میکردم مدت هاگذشت ومن فکرمیکردم بابام رفته مسافرت یروزی رفتم سراغ مامانم وگفتم مامان پس چرابابام نمی یادازمسافرت دیگه مارومیخواد؟مادرم اشک توچشاش جمع شدگفت بابات دیگه رفت تواسمون دیگه هم نمی یادمنم رفته روپله هانشستم هوابارونی بودیادمه به اسمون نگاه کردم به خداگفتم اخه خداچراباباموازم گرفتی هنوزازش سیرنشدم باباموخوب نشناختم چجوری برم مدرسه ودوستام باپدراشون روببینم ولی من بدون پدراون روزکلی گریه کردم وفهمیدم دیگه بابام رفت کسی که بمیرددیگه برنمیگرددواین قصه ی غمناک بچگیم 😢😢
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز